نگارخانه ارامش

این اطراف دلخوشی فروشی ندیدین؟!

یادمه بچه که بودم یه چمدون داشتیم گوشه انبار بابام هرچندوقت یه اسباب بازی یا بیشتر کتاب میذاشت توش، تا وقتی میبینمش برعکس کوچیک بودن دنیامون خیلی بزرگ بخندیم..

الان به شدت چند تا چمدون دلخوشی نیاز دارم=)))

گفت

گفت: چرا بهار رو آدما به شادی و پاییز رو به غم میشناسن؟

گفتم: چون بهار درختا برگ میدن ولی پاییز برگا میریزن

گفت: ربطش چیه؟

گفتم: بهار نشونه وصاله و پاییز نشونه فراق...

روزانه نویسی

امروز اولین کلاسمون تشکیل شد و استادمون کلی راجب اینکه به این جایی که الان هستین فکر کنین به هدفی که دارین و یا ایا هدفی پشت انتخاب این رشته هست؟؟

و خب دو سه تا انصرافی داشتیم امروز:))

از سختی رشته برامون گفت، از دروس اختصاصی و..

خیلی بهش فکر کردم، نمیدونم میدونین یا نه ولی من عشقی که به ادبیات دارم رو به هیچ چیز دیگه ای ندارم ولی خب میتونم فیزیک رو تو مرحله بعد بزارم که اگه بخوام به اینده و هدفم نگاه کنم، همیشه برای ادبیات خوندن وقت هست ولی فیزیک چیزیه که میتونم باهاش اینده شغلی و یا حتی جایگاه خوبی داشته باشم پس با همه سختیش تحملش میکنم:)

به وقت خوابگاه

یه روز و نصفی از وقتی زندگی خوابگاهی رو شروع کردم میگذره و از افتضاح بودن امکاناتش که نگم براتون ولی خداروشکر خداروشکر با ادمای خوبی هم خونه شدم:)

اولین نفری بودم که برای خوابگاه ثبت نام کردم و اولین واحد و اولین اتاق شد واسه من و هم تونستم دوتا کمد بگیرم هم بهترین تختو انتخاب کنم.. تنها مشکلش اینه کولر درست تو صورتمه ولی خب گرماییم زیاد مشکل بزرگی نیست

بچه های واحدمون از رشته های مختلفن و این یکم سخته که ممکنه بیدارشون کنی و بالاخره باید سر کرد باهاش

اها اینم نگفتم ده نفریم دوتا اتاقه که خداروشکر خداروشکر تو اتاق چهار نفرم و یه بالکنم داره ولی عکس بالارو که میبینین:)))

کامنتارو میبندم ولی بدونین که نگارنده جاش خوبه و از هم خونه ای هاش راضیه:))

برای احساس ارامش:)

 

 

جام جهانی کامینگ سون؟

از چهار سال پیش منتظر امسال بودم و جام جهانی که تو راهه:))

حقیقتا یکی از دلایلی که دلم نمیخواست بشینم پشت کنکور همین بود.. اصلا دلم نمیخواست از بازیا جا بمونم

تقریبا یه ماه دیگه شروع میشه و میدونم میدونم فوتبال اصلا با اون فاز شاعرانم سازگار نیست ولی من فوتبالو هم از یه دید دیگه نگاه میکنم:)

چقدر باهاش گریه کردم.. حتی یورو 2016 اونجایی که پرتغال و فرانسه باهم بازی میکردن و.. یادمه بخاطر باخت پرتغال و زخمی شدن رونالدو اونشب نتونستم بخوابم:)

امیدوارم هم خوابگاهیام باهام هم عقیده باشن و باهم داد و بیداد کنیم واسه تیممون.. البته که دیدم کسایی که اصلا فوتبال رو دنبال نمیکنن ولی واسه جام جهانی ذوق دارن.. مثل اشک مامانم موقع حذف ایران توی چهار سال پیش.. مامانی که اصلا از فوتبال خوشش نمیومد:_)

میدونم فوتبال برای خیلیاتون بحث جذابی نیست اونم توی این شرایط مملکتمون:)

یکم روزای خوب

هوشنگ میگفت که: در چنین شب های بی فریادرس_..._روز خوش در خواب باید دید و بس

حقیقتا اینو اینروزا زیاد با خودم تکرار میکردم با وضع مردم سرزمینم و حال و روز خودم و اطرافیام..

ولی دیروز توی اوج ناامیدی داشتم اعلام نتایج انتخاب رشته رو چک میکردم 

با این فکر که الان واژه «مردود» رو میبینم و با ته مونده انگیزم دوباره مشغول درس خوندن میشم:)

ولی:)))))

-نگارنده حال و روز خوبی داره:))))

انسان باشیم

اینروزا زیاد به این فکر میکنم که هنوزم انسانیت هست؟؟ هنوزم ادما به حال همدیگه اهمیت میدن؟

چند وقت پیش این کتاب ویکتورهوگو رو میخوندم و دیدم چقدر ادما میتونن سنگدل باشن، چقدر میتونن فقط به فکر خودشون و منافعشون باشن:)

امروز با شنیدن یسری اخبار بدجور دلم به حال خودم و مردم سرزمینم سوخت..

و وقتی بیشتر ناراحت شدم که دیدم همه اینا فردا روزی فراموش میشه و باز به همین درد کشیدن ادامه میدیم:)

این پست رو با حال روحی خوبی نمینویسم و شاید توی یه مکان نامناسب، ولی نیاز داشتم ذهنم رو خالی کنم.

شاید تا الان هیچکاری نکردم ولی از الان.. مبارزه ای نمیکنم ولی موافقتی هم نمیکنم:))

-بماند به یادگار از دقایق اخر 26 شهریور ماه 1401

مرگ رنگ/دیوار

این روزا هی این شعر سهرابو با خودم زمزمه میکنم که میگه:

ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند 

از نگاهم هر چه می‌آید به چشمان پست 

و ببندد راه را بر حمله غولان 

که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می‌بست

-🙂🌿🦋

روحت شاد.. انگیزه زندگی من:)🖤

 

نمیدونم تا چه اندازه میشناسینش..

ولی تو این شرایط.. این افتضاح ترین خبری بود که میتونستم بشنوم..

صبحم با این خبر شروع شد و نمیدونم باید چی بگم

شاید خیلیاتون ندونین ولی این مرد.. الگوی من بود.. میخواستم یروزی به جایی برسم که نوشته هامو.. شعرامو بخونه:))

ولی زود دیر میشه نه؟؟

دلیل نوشتن شعرام پر کشیده و.. انگیزه ای میمونه؟؟

شاید یه ساعت تمام گریه کردم براش و نمیدونم چجوری میتونم از بیتابیم کم کنم..

چه شبایی که با نوشته هاش، حرفاش، شعراش انگیزه گرفتم و شایدم گریه کردم

همه میدونن چقدر من دوسش داشتم و.. از صبح شاید ده نفر بهم گفتن 95 سالش بود و تنها بود.. رفت و راحت شد:)

ولی من میخواستم باشه میخواستم یروزی توی شب شعرش شرکت کنم.. میخواستن باز صداشو بشنوم و چیزای جدیدی یاد بگیرم:))

نمیدونم نمیدونم فقط تونستم اینجا یکم از احساساتم رو در میون بزارم پلی هنوز ناکفته های زیادی مونده که شاید خدا بهش برسونه:)🖤

تجدید خاطرات

هممون یسری خاطره داریم که وقتی بهش فکر میکنیم بیخودی میخندیم، شاید این خاطره برای بچگیمون بوده و شایدم همین چند سال پیش..

یسری ادما توی خاطراتمون وجود دارن و با یاداوری خاطرتمون طبیعیه که دلتنگشون بشیم

ولی.. ولی هیچوقت سعی نکنین بعد چند سال بخواین باهاشون ارتباط بگیرین:)

میدونین ادما زود عوض میشن.. بزارین خاطره هاتون همونجوری خوب بمونن.. نذارین شخصیت جدید و مضخرفشون باعث از بین رفتن اون خاطرات خوب بشن

بزارین ادما توی ذهنتون به همون خوبی بمونن چند تا ادم درست، چند تا خاطره خوب داشته باشین و گاهی تنها به امید همین خاطرات زندگی کنین:)

 

+خلاصه اینم رفت قاطی توصیه های مامانبزرگی:]

 

پ.ن1: سه تا امتحان مونده و سه هفته تا کنکور، تا اینجا خوندین یه دعا کنین این سه هفته جا نزنم

پ.ن2: هرروز که بیدار میشیم باید کلی تسلیت بگیم.. توی این اوضاع احوال بیشتر حواسمون بهم دیگه باشه.. کمتر دل بشکونیم.. شاید فردا خودمونم نبودیم:)

اولین پست قرن جدید:)

میدونین قبلا بهترین اتفاق زندگیم این بود که مامانبزرگم از قرمه سبزی بدش میومد:)

ولی طی این چند وقت که محو شده بودم انقدر اتفاقای قشنگ افتاد که نمیتونم بگم کدوم بهترینشه..

میخوام بگم اصلا مهم نیست چقدر نا امیدین.. من از اتفاقای خوبی که قراره برا هممون بیوفته مطمئنم:))

بوف کور

فکر میکنم قبلا یه پست کوچیک در مورد نویسنده مورد علاقم نوشتم..

پیداش نکردم، ولی فکر کنم سردیس صادق هدایت رو پست کرده بودم.. توی هیجدهمین جشنواره صادق هدایت شرکت کردم و البته اینم بگم نوزدهمیشم شرکت کردم:)

و متاسفانه هیچکدوم اثرم برگزیده نشد.. ولی اینا اصلا مهم نیست مهم قلم استاد هدایته که با هر سطر یه حس توصیف نشدنیو بهم میده..

مرگش خیلی غم انگیز بود ولی من با خوندن داستاناش دلم میخواد عاکف۱ بشم

خلاصه که اومدم یه بخشید از کتاب بوف کورش رو بزارم که بلکه تحت تاثیر قرار بگیرین:)

 

پ.ن: سلامممم چطورین؟؟حالم خوبه😢 کنکورو هم اگه خدا بخواد و باز سایتشون خراب نشه فردا ثبت نام میکنم.. از دهم درگیر این سایتم که کد سوابق تحصیلی بگیرم.. مسئولین رسیدگی کجاست؟؟

 


۱.عاکف به کسایی میگن که به مدت معین میرن مسجد و عبادت میکنن

بازگشت به بهانه چالش؟! شاید..

سلام سلام

خوشحالم دارم اینجا مینویسم و نمیدونم.. شاید دیگه جزئی از خانواده بیان به حساب نیام ولی عیب نداره مهم اینه من فراموشتون نکردمD:

خب که باید عارض بشم.. به این چالش دعوت نشدم ولی خودم خودمو دعوت کردم:) 

غولی به نام کنکور؟ نه:)

جمعه رفتم کنکور.. حالا اینکه چجوری مهم نیست

با اینکه هیچ تاثیری تو زندگیم نداشت ولی استرسه دیگه:)

من کلا یکم لرزش دست دارم.. خیلی کم ولی اونجا دستم مثه چی میلرزید😂

حتی شناسنامم نتونستم باز کنم نشونشون بدم

رفتم تو دبیرمونو دیدم که واساده بود بچه هارو راهنمایی میکرد که تو کدوم سالن باید بشینن

گفت ببینم شمارتو.. منم با دست لرزون بهش نشون دادم😂😂 خندید بهم و گفت برم طبقه سوم

اونجا هم یه خانومی بم گف سنجاق میخوای گفتم نه.. گفت ببینم شمارتو.. بازم دستام میلرزید😭

حالا از ادامش نگم.. ولی کسی که پشت بلند گو نشسته بود عصبیم میکرد😐

یه ساعت زودتر از جلسه اومدم بیرون و..

میخوام بگم کنکور واقعا چیزی نیست که بخواین انقدر ازش بترسین:)

من سال دیگه در ارامش کامل میرم.. چرا؟ چون وقتی سوالاتو دیدم گفتم که چی اینا همون تستاییه که من این همه مدت میزدم.. اصلا چیز عجیبی نیست..

البته سوالات ریاضی خیلی عجیب غریب بود😐

ولی در کل اصلا به اون ترسناکی که میگن نبود..

کنکور یه ازمونه و اگه قبولم نشین شک نکنین به نفع خودتون و ایندتون بوده🙂

۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۹ ۱۰ ۱۱
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan