نگارخانه ارامش

این اطراف دلخوشی فروشی ندیدین؟!

یادمه بچه که بودم یه چمدون داشتیم گوشه انبار بابام هرچندوقت یه اسباب بازی یا بیشتر کتاب میذاشت توش، تا وقتی میبینمش برعکس کوچیک بودن دنیامون خیلی بزرگ بخندیم..

الان به شدت چند تا چمدون دلخوشی نیاز دارم=)))

به همین زودی گذشت

خب فکر کنم روز یکشنبه بود... آخرین امتحان نوبتمو که ریاضیم بود رو دادم و بعد یه استراحت کوچیک و نهار و اینا اومدم راجب یه جانداری تحقیق کنم تا دبیرمون دست از سر کچلم برداره... بعد سایتای خارجی اومدم یه جستجوی ایرانی هم زدم بلکه شاید یچیزی از اینجا هم واسم جالب اومد...که خب همین دبیرمون باعث شد با اینجا آشنا بشم... یه وب از بیان بلاگ اومد بالا... باور میکنین اصلا یادم نمیاد چه وبی بود فقط شکل و قیافه وب بنظرم خیلی جالب اومد از توی پیوند ها و نظرات به چند تا وب دیگم سرم زدم و توی یکی از پیوند ها دیدم نوشته ساخت وبلاگ در بیان (الانم که مبیبنین اون پایین وبم توی پیوند ها ساخت بلاگ هست بخاطر همینه... خوشحال میشم کسی با دیدن وبم بخواد وب بزنه)
از اونجایی که همیشه دوست داشتم جایی غیر از اینستاگرام که خیلی بزرگه خونده بشم با خودم فکر کردم یه بلاگ میتونه جای خوبی باشه واسه اینکه چیزایی رو که بلدم بنویسم و یجورایی خودمو سرگرم کنم، راستش فکر میردم فقط چند تا مطلب واسه دل خودم مینویسم و شاید توی موتور های جستجوگر(فارسی را پاس بداریم) پیدا بشم و کسی مطالبمو بخونه.

دیگه واقعا دلم میخواست سرشو بکنما

کلاسمون کلا 20 نفره... من با 18 تاشون هیچ مشکلی ندارم و تازه هممون کلی با هم دوستیم  و یکیمون نباشه انگار یچیزی کمه و اصلا کلاس باب میل نیس... حالا کلی از بچه هایی که با همشون همین امسال آشنا شدم حرف دارم که شاید بعدا براتون گفتم

حالا میرسیم به اون یه نفری که نه تنها من بلکه کل کلاس باهاش مشکل دارن://

از همه چیزش بگذریم (نمیخوام زیاد خون خودمو کثیف کنم ولی در کل اصلا شخصیت جالبی نداره) کار دیروزش به شدت رو مخ من و کلا همه بود

خانوم فامیلیش 4 خطه(اینو خالی بستم 4 خط نیست ولی خب) 5 کلمست که بعضیام دو تیکست... اگه اشتبا نکنم 13 بخشه. خب حالا اینا خیلی مهم نیس

دیروز برگه هامونو دادن، خانوم برگشته میگه نمرم با نقطه های فامیلیم سته

من رو میگید یعنی کاملا پوکر فیس شدم:/

چه دورانی بود

یادمه بچه تر که بودیم، با ناظم کار داشتیم با دوستم دونفری میرفتیم دم در دفتر بعد دوستم میگفت: من در میزنم ولی تو باید بگیا

بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan