خب فکر کنم روز یکشنبه بود... آخرین امتحان نوبتمو که ریاضیم بود رو دادم و بعد یه استراحت کوچیک و نهار و اینا اومدم راجب یه جانداری تحقیق کنم تا دبیرمون دست از سر کچلم برداره... بعد سایتای خارجی اومدم یه جستجوی ایرانی هم زدم بلکه شاید یچیزی از اینجا هم واسم جالب اومد...که خب همین دبیرمون باعث شد با اینجا آشنا بشم... یه وب از بیان بلاگ اومد بالا... باور میکنین اصلا یادم نمیاد چه وبی بود فقط شکل و قیافه وب بنظرم خیلی جالب اومد از توی پیوند ها و نظرات به چند تا وب دیگم سرم زدم و توی یکی از پیوند ها دیدم نوشته ساخت وبلاگ در بیان (الانم که مبیبنین اون پایین وبم توی پیوند ها ساخت بلاگ هست بخاطر همینه... خوشحال میشم کسی با دیدن وبم بخواد وب بزنه)
از اونجایی که همیشه دوست داشتم جایی غیر از اینستاگرام که خیلی بزرگه خونده بشم با خودم فکر کردم یه بلاگ میتونه جای خوبی باشه واسه اینکه چیزایی رو که بلدم بنویسم و یجورایی خودمو سرگرم کنم، راستش فکر میردم فقط چند تا مطلب واسه دل خودم مینویسم و شاید توی موتور های جستجوگر(فارسی را پاس بداریم) پیدا بشم و کسی مطالبمو بخونه.
وبمو زدم و یه مطلب داغونم گذاشتم تو وب، مطالب آزمایشی و قالبو هم دست نزدم. ولی با همون مطلب کلی ذوق کردم. توی اون روز هر دقیقه میومدم وبو چک میکردم و ولی بازم دست خالی میرفتم... حتی یه نظر هم دریافت نکردم...ناامید نشدم به هر حال انتظاری هم نداشتم فقط دلم به اون نمایش خوش بود که از اون تقریبا 180 تا 179 تاش خودم بودم که هی بارگیری(منظورم همون رفرشه) میکردم. اصلا به این فکر نمیکردم بازدیدا چیز دیگه میگن(حدس بزنین اول اسم وبم چی بود؟؟ بهش فکر میکنم خندم میاد و با خودم میگم خنگ کی بودم من آخه)
فرداش توی مدرسه آروم و قرار نداشتم که برسم خونه و یه مطلب دیگه از توی دفتر خزعبلات معروفم رو منتشر کنم.(اون دفتر اولش متنای احساسی و اینا بود ولی الان اگه باز کنین بیشتر از متنای احساسی کارای روزانمو توش میبینین و اتفاقای جالبی که واسم افتاده چه تو بیان چه بیرون... خلاصه دفتره هم به لطف شما سر به راه شد)
دو تا پست گزاشتم اون روز و فقط به امید اینکه یکی بخونه... اون روز به چند تا وب سر زدم (اولیش وب رسمی بیان بود... بعدی «کد باس» که خیلی وقته نیستن:(... و بعدی هم همسفر دریا بودن دیگه ادامشو یادم نمیاد واقعا) ولی خب از ترس و کم رویی و نمیدونم چی، نه نظر گذاشتم نه فالوشون کردم
با دیدن ظاهر وباشون منم رفتم وبمو قشنگش کردم... مطالب آزمایشمو پاکیدم و یه قالب درست درمونم واسه وبم گذاشتم و یه جاهاییشو هم دست کاری کردم و تنها چیزی که تو ذوق میزد اون جعبه سبز رنگ فالو بود( دنبال کننده های قدیمی اگه واقعا دنبال کننده بودن شاید یادشون بیاد چه شکلی بود)... یه عکسم سر در وبم گذاشتم که بهتره حرفشو نزنم اصلا میبینمش از خنگ بودن خودم دلم میخواد سرمو بکوبم تو دیوار... میخواید ببینید کلیک کنید (دلم نمیخواد بزارمش اینجا بعد هی ببینمش... زشتـــــــــــــــــــــــــــــ بی ریختــــــــــــــــــــــــــ...)
روزای خوبی بود... عطسه کم کم داشت شکل میگرفت. توی یکی از شبا اولین نظرمو دریافت کردم(بعد بیست روز... ینی وبم 20 روزش شد و من تازه اولین کامنتمو گرفتم) هم نظر گذاشتن و هم دنبالم کردن «استاد ح.آرمان» و منی که ذوق زده سریع یه اسکرین از نظرشون گرفتم و استوریش کردم...
نمیدونم ولی از یه روز به بعد تصمیم گرفتم یجور دیگه ای بنویسم، شاید چون اینجوریشو دوست نداشتم. یه روز خیلی یهویی چون ذهنم بدجور مشغول بود اومدم یه بخشی از زندگیم و اتفاقی که واسم افتاده بود رو نوشتم و از اونجا کلی کامنت گرفتم و خودمم خیلی سبک تر شدم و این شد یه تحول... چند تا از مطالب داغونمو پاکش کردم و رفتم واسه ساختن عطسه ای که الان میبینین و مشخصه که هنوز همونجوری مونده و تنها چیزی که شاید پیشرفت کرده ظاهر وبه وگرنه از حرفام مشخصه هنوز تو همون دوران موندم و هیچ رشدی نداشتم (هعییییی حتی قدمم بلند تر نشده) بگذریم کجا بودم...آهااا... کم کم اینجا شد آرامشم و سر در وب هم که نشان دهنده همه چیزه...(از اولش عطسه نبودم و اسمم مثلا چیز دیگه ای بود ولی اسم مستعارم همین Atseh بود که الانم هست)
بعد ازینکه اسممو عوضش کردم کلی برخورد داشتم که خب چون خیلی لوسم ناراحت شدم البته بعضیاشون که شوخی بود ولی از نوع ناجورش😂😂 یکی از برخوردا هم شدید بهم روحیه داد که از همین جا بگم که مدیونشم وگرنه این وب یه سالش نمیشد و زندگی بی عطسه و بی دردسر... شما هم دیگه راحت بودینD;
میخواستم براتون بگم این عطسه از کجا اومده... قولشم داده بودم بهتون ولی بخوام بگم یسری چیزا مشخص میشه مثلا اسم واقعیم که خب با اتفاقایی که تازگیا افتاده ترجیح میدم کسی اسم واقعیمو ندونه... زدم زیر قولم:(((
خب خب این همه حرف زدم که برسم به اینجا... تا الان دیگه فهمیدین چه خبره... انقدر ضایع اصلا... خیلی زود گذشتا... انگار همین دیروز بود (اینو دیگه الکی گفتم ولی ینی به همین زودی یه سال رفت؟) توی این یه سال بعضیا رفتن... وبم یه سالش شد بدون شما:(( اونایی که بیخبر رفتن... اونایی که با خبر رفتن و به حرفای منم توجه نکردن و اونایی که وقتی یه مدت نبودم رفتن...باید بگم اگه اینجا رو دیدین و هنوز سری بهم میزنین یچیزی بگین... همتونو یادمه همتون... و اونایی که اومدن... شما رو هم که هستین دیگه نمیشه فراموشتون کرد که...
+ الان بخوام ازتون بگم کلی متن طولانی میشه و شما انقدر لطف داشتین که اصلا نمیدونم چی بگم واقعا
++کادوی تولدشم که میبینید لباس به این قشنگی تنش کردم (بک گرانشدم کار خودمه چقدر زحمت کشدیم واسه همین بک گرانده تهش میخواستم گریه کنما😂😂... اینهمه زحمت کشیدم گفتم بگم یذره خستیگم در بره هعییی) ولی خودمونیما زیتونی هم به وبم میاد... به وبم همه چی میاد اصن(هیســـ بزارین اعتماد به نفس وبمو ببرم بالا تولدشه) خیلی وبم باز شده نه
+++ یچیزی میگم مسخرم نکنین که جیغ میزنم گفته باشما... اوایل که اومده بودم نمیدونستم این پ.ن ینی چی😂😂 دیگه توی یکی از وبا دیدم کاملشو نوشته اون موقع فهمیدم... خو چی میشه همون اول کامل بنویسین... البته خودمم کامل نمینویسما ولی دست اونی که کامل نوشته بود درد نکنه
و خب چند تا عکسم این پایین میذارم یاد اون روزا زنده بشه (چند تا عکس که نیس همشو توی یه عکس جاش کردم خوشگل شه) یسری عکسای دیگه هم بود که به دلایل شرعی که نمیشه گفت به دلایل «دلم خواست» نزاشتم (به اون پروفایلم هم دقت کنید... خروس نیس دختره... اینم واسه رفع سوء تفاهم😂😂)
پ.ن1:(پی نوشت... بابا زشته همین الان خودم گفتم کامل بنویسید خودم ننویسم...) انقدر باهاتون خاطره دارم که نگم براتون... اصلا زندگیم بر پایه همیناس مثلا... خیلی وقتا به اتفاقای اینجا فکر میکنم و میخندم... من یبار واستون تعریف کردم و بزم هست که بیخیال... ولی خوشحال میشم اگه با وبم یا خودم خاطره ای دارین بگین منم یخورده ذوق کنم خو...یاد اون روزا هم «نمیدونم یا تازه میشه یا زنده میشه» (تا جایی که میشه ها، یهو یچیزی نیگن آبروم جلوی ملت بره😂😂)
پی نوشت2: نخیر انگار کلا نمیتونم کوتاه مختصر مفید بگم... نخوندینم نخوندین فدای سرتون
پی نوشت3: همین الان یادم اومد... ببینم خاموشا یه دست تکون نمیدین... خسته شدم این همه مدت ساکت نشستم نگاتون کردم شاید یچیزی بگین که خب نگفتین هعییی... یه سال از وبم گذشته ناشناسم فعاله یچیزی بگین دیه