نگارخانه ارامش

Story1

"روحِ برخاسته از من ته این کوچه بایست، 

بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم"

این اطراف دلخوشی فروشی ندیدین؟!

یادمه بچه که بودم یه چمدون داشتیم گوشه انبار بابام هرچندوقت یه اسباب بازی یا بیشتر کتاب میذاشت توش، تا وقتی میبینمش برعکس کوچیک بودن دنیامون خیلی بزرگ بخندیم..

الان به شدت چند تا چمدون دلخوشی نیاز دارم=)))

روزانه نویسی

امروز اولین کلاسمون تشکیل شد و استادمون کلی راجب اینکه به این جایی که الان هستین فکر کنین به هدفی که دارین و یا ایا هدفی پشت انتخاب این رشته هست؟؟

و خب دو سه تا انصرافی داشتیم امروز:))

از سختی رشته برامون گفت، از دروس اختصاصی و..

خیلی بهش فکر کردم، نمیدونم میدونین یا نه ولی من عشقی که به ادبیات دارم رو به هیچ چیز دیگه ای ندارم ولی خب میتونم فیزیک رو تو مرحله بعد بزارم که اگه بخوام به اینده و هدفم نگاه کنم، همیشه برای ادبیات خوندن وقت هست ولی فیزیک چیزیه که میتونم باهاش اینده شغلی و یا حتی جایگاه خوبی داشته باشم پس با همه سختیش تحملش میکنم:)

یکم روزای خوب

هوشنگ میگفت که: در چنین شب های بی فریادرس_..._روز خوش در خواب باید دید و بس

حقیقتا اینو اینروزا زیاد با خودم تکرار میکردم با وضع مردم سرزمینم و حال و روز خودم و اطرافیام..

ولی دیروز توی اوج ناامیدی داشتم اعلام نتایج انتخاب رشته رو چک میکردم 

با این فکر که الان واژه «مردود» رو میبینم و با ته مونده انگیزم دوباره مشغول درس خوندن میشم:)

ولی:)))))

-نگارنده حال و روز خوبی داره:))))

انسان باشیم

اینروزا زیاد به این فکر میکنم که هنوزم انسانیت هست؟؟ هنوزم ادما به حال همدیگه اهمیت میدن؟

چند وقت پیش این کتاب ویکتورهوگو رو میخوندم و دیدم چقدر ادما میتونن سنگدل باشن، چقدر میتونن فقط به فکر خودشون و منافعشون باشن:)

امروز با شنیدن یسری اخبار بدجور دلم به حال خودم و مردم سرزمینم سوخت..

و وقتی بیشتر ناراحت شدم که دیدم همه اینا فردا روزی فراموش میشه و باز به همین درد کشیدن ادامه میدیم:)

این پست رو با حال روحی خوبی نمینویسم و شاید توی یه مکان نامناسب، ولی نیاز داشتم ذهنم رو خالی کنم.

شاید تا الان هیچکاری نکردم ولی از الان.. مبارزه ای نمیکنم ولی موافقتی هم نمیکنم:))

-بماند به یادگار از دقایق اخر 26 شهریور ماه 1401

روحت شاد.. انگیزه زندگی من:)🖤

 

نمیدونم تا چه اندازه میشناسینش..

ولی تو این شرایط.. این افتضاح ترین خبری بود که میتونستم بشنوم..

صبحم با این خبر شروع شد و نمیدونم باید چی بگم

شاید خیلیاتون ندونین ولی این مرد.. الگوی من بود.. میخواستم یروزی به جایی برسم که نوشته هامو.. شعرامو بخونه:))

ولی زود دیر میشه نه؟؟

دلیل نوشتن شعرام پر کشیده و.. انگیزه ای میمونه؟؟

شاید یه ساعت تمام گریه کردم براش و نمیدونم چجوری میتونم از بیتابیم کم کنم..

چه شبایی که با نوشته هاش، حرفاش، شعراش انگیزه گرفتم و شایدم گریه کردم

همه میدونن چقدر من دوسش داشتم و.. از صبح شاید ده نفر بهم گفتن 95 سالش بود و تنها بود.. رفت و راحت شد:)

ولی من میخواستم باشه میخواستم یروزی توی شب شعرش شرکت کنم.. میخواستن باز صداشو بشنوم و چیزای جدیدی یاد بگیرم:))

نمیدونم نمیدونم فقط تونستم اینجا یکم از احساساتم رو در میون بزارم پلی هنوز ناکفته های زیادی مونده که شاید خدا بهش برسونه:)🖤

تجدید خاطرات

هممون یسری خاطره داریم که وقتی بهش فکر میکنیم بیخودی میخندیم، شاید این خاطره برای بچگیمون بوده و شایدم همین چند سال پیش..

یسری ادما توی خاطراتمون وجود دارن و با یاداوری خاطرتمون طبیعیه که دلتنگشون بشیم

ولی.. ولی هیچوقت سعی نکنین بعد چند سال بخواین باهاشون ارتباط بگیرین:)

میدونین ادما زود عوض میشن.. بزارین خاطره هاتون همونجوری خوب بمونن.. نذارین شخصیت جدید و مضخرفشون باعث از بین رفتن اون خاطرات خوب بشن

بزارین ادما توی ذهنتون به همون خوبی بمونن چند تا ادم درست، چند تا خاطره خوب داشته باشین و گاهی تنها به امید همین خاطرات زندگی کنین:)

 

+خلاصه اینم رفت قاطی توصیه های مامانبزرگی:]

 

پ.ن1: سه تا امتحان مونده و سه هفته تا کنکور، تا اینجا خوندین یه دعا کنین این سه هفته جا نزنم

پ.ن2: هرروز که بیدار میشیم باید کلی تسلیت بگیم.. توی این اوضاع احوال بیشتر حواسمون بهم دیگه باشه.. کمتر دل بشکونیم.. شاید فردا خودمونم نبودیم:)

اولین پست قرن جدید:)

میدونین قبلا بهترین اتفاق زندگیم این بود که مامانبزرگم از قرمه سبزی بدش میومد:)

ولی طی این چند وقت که محو شده بودم انقدر اتفاقای قشنگ افتاد که نمیتونم بگم کدوم بهترینشه..

میخوام بگم اصلا مهم نیست چقدر نا امیدین.. من از اتفاقای خوبی که قراره برا هممون بیوفته مطمئنم:))

بازگشت به بهانه چالش؟! شاید..

سلام سلام

خوشحالم دارم اینجا مینویسم و نمیدونم.. شاید دیگه جزئی از خانواده بیان به حساب نیام ولی عیب نداره مهم اینه من فراموشتون نکردمD:

خب که باید عارض بشم.. به این چالش دعوت نشدم ولی خودم خودمو دعوت کردم:) 

غولی به نام کنکور؟ نه:)

جمعه رفتم کنکور.. حالا اینکه چجوری مهم نیست

با اینکه هیچ تاثیری تو زندگیم نداشت ولی استرسه دیگه:)

من کلا یکم لرزش دست دارم.. خیلی کم ولی اونجا دستم مثه چی میلرزید😂

حتی شناسنامم نتونستم باز کنم نشونشون بدم

رفتم تو دبیرمونو دیدم که واساده بود بچه هارو راهنمایی میکرد که تو کدوم سالن باید بشینن

گفت ببینم شمارتو.. منم با دست لرزون بهش نشون دادم😂😂 خندید بهم و گفت برم طبقه سوم

اونجا هم یه خانومی بم گف سنجاق میخوای گفتم نه.. گفت ببینم شمارتو.. بازم دستام میلرزید😭

حالا از ادامش نگم.. ولی کسی که پشت بلند گو نشسته بود عصبیم میکرد😐

یه ساعت زودتر از جلسه اومدم بیرون و..

میخوام بگم کنکور واقعا چیزی نیست که بخواین انقدر ازش بترسین:)

من سال دیگه در ارامش کامل میرم.. چرا؟ چون وقتی سوالاتو دیدم گفتم که چی اینا همون تستاییه که من این همه مدت میزدم.. اصلا چیز عجیبی نیست..

البته سوالات ریاضی خیلی عجیب غریب بود😐

ولی در کل اصلا به اون ترسناکی که میگن نبود..

کنکور یه ازمونه و اگه قبولم نشین شک نکنین به نفع خودتون و ایندتون بوده🙂

این پست مخصوص قد کوتاهاست

قد کوتاه بودن ینی وقتی میخوای صورتتو بشوری مجبور باشی رو پنجه پا بایستی تا بتونی خودتو تو اینه ببینی

قد کوتاه بودن ینی کلی بپر بپر کنی که جامدادی که قدبلند کلاستون ازت کش رفته رو پس بگیری

قد کوتاه بودن بنی تو دکه های خیابونی فروشنده مجبور باشه سرشو بیاره پایین تا تورو ببینه

قد کوتاه بودن ینی راه ندادنت تو تیم بسکتبال و والیبال

قد کوتاه بودن ینی همه از بالا بهت نگا کنن

قد کوتاه بودن ینی اگه معلم بشی تورو با دانش اموزا اشتبا بگیرن

قد کوتاه بودن ینی نشستن تو حلق معلم

قد کوتاه بودن ینی ورزش کردن سر صف صبحگاهی

قد کوتاه بودن ینی کمک خواستن برا قفسه بالایی فروشگاه ها

قد کوتاه بودن ینی همه به چشم بچه نگات کنن

قد کوتاه بودن ینی تو سری خور بودن

قد کوتاه بودن ینی نتونی کفش پاشنه تخت بپوشی

قد کوتاه بودن ینی...

.

.

.

.

.

.

ما قد کوتاها وقتی دراز میکشیم دستمون زیر بدنمون گیر نمیکنه

ما قد کوتاها پاهامون از زیر پتو بیرون نمیمونه و مجبور نیستیم موقع خواب پاهامون جمع کنیم

ما قد کوتاها خاکیم و هیچوقت خودمونو بالاتر از کسی ندیدیم

ما قد کوتاها لازم نیست سرمونو خم کنیم تا به در کابینت نخوره

ما قد کوتاها سالم میمونیم چون سر صف صبحگاهی ورزشمونو کردیم😂

ما قد کوتاها جلوی دید بقیه رو نمیگیرم

ما قد کوتاها اگه کفش پاشنه بلند بپوشیم ضایع نیستیم

ما قد کوتاها همیشه بچه میمونیم

ما قد کوتاها میتونیم وسط زمستون تو خیابون شلوغ بستنی لیس بزنیم و کسی بهمون نگه از هیکل گندت خجالت بکش

ما قد کوتاها هیچوقت بو اون درجه نمیرسیم که بگن داری میمیری بیا یه چیزی بخور

ما قد کوتاها...

 

 

+قربون دستتون یه قدکوتاه بودن ینی و یه ما قد کوتاها بگین اگه پست کامل نیس کامل بشه

++قصد هیچ توهینی نداشتم فقط نمیخواستم قدکوتاها خودشونو دست کم بگیرن.. اگه بهتون بخورده متاسفم...

+++انگار این حرفا سالها بود تو دلم مونده بود.. کسی مخالفتی داره در خدمتم

 

 

پ.ن1: سلاممم خوبین؟؟

خدایا چند وقت بود پست نذاشتم؟؟؟

شاید باز مثل قبل ادامه بدم...

 

پ.ن2:همونطور که میدونین مدارسم باز شده ولی.. متاسفانه یا خوشبختانه کلاس ما خالیه و به مجازی ادامه میدیم با اینکه من هیچی از درسا متوجه نمیشم😂

 

دلتنگی:)

این روزا دلتنگی دیگر مهمان قلبم نیست

صاحب قلبم شده است...

یه سال متفاوت

یادمه هر سال نوبت دوم همین که اخرین امتحانامون رو میدادیم کتابو میدادیم هوا و کلا یجورایی نابودش میکردیم که فقط بدرد بازیافت میخورد

ولی امسال...

نامه ای به جو

چالشی که آقای گل راه انداخته و نوبتی هم که باشه الان به من رسیده... باورتون میشه دارم تو چالشی شرکت میکنم که کسی که چالشو راه انداخته اصلا نمیشناسم...

هی میدیدم همه میذارن  و منم انقدر دلم میخواست باشم تو چالش فقط یکی نبود که دعوتم کنه... که گلشید جون دعوتم کرد =)

جو (کتی) دختر دوم زنان کوچک، اسم واقعیش جوزفین بود

آدمای شهر بیان

حالا که دارم میبینم همه مایی که اینجاییم (استثنا پیدا میشه یهو نیاین منو بخورین!) تو سایه ایم

ینی یجورایی توی جامعه توی دانشگاه و مدرسه توی فامیل (این فرق میکنه ولی بازم...) توی جمع دوستامون فرد مهمی نیستیم

کسایی نیستیم که خیلی دیده شده باشیم و یا به قول خودمون تو دید باشیم

هممون تو سایه ایم و سر به زیر (خیلیییی) کار خودمونو انجام میدیم

دنبال این نیستیم که همه بشناسنمون و همه کاره باشیم (بازم استثنا پیدا میشه)

۱ ۲ ۳
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan