نگارخانه ارامش

روحت شاد.. انگیزه زندگی من:)🖤

 

نمیدونم تا چه اندازه میشناسینش..

ولی تو این شرایط.. این افتضاح ترین خبری بود که میتونستم بشنوم..

صبحم با این خبر شروع شد و نمیدونم باید چی بگم

شاید خیلیاتون ندونین ولی این مرد.. الگوی من بود.. میخواستم یروزی به جایی برسم که نوشته هامو.. شعرامو بخونه:))

ولی زود دیر میشه نه؟؟

دلیل نوشتن شعرام پر کشیده و.. انگیزه ای میمونه؟؟

شاید یه ساعت تمام گریه کردم براش و نمیدونم چجوری میتونم از بیتابیم کم کنم..

چه شبایی که با نوشته هاش، حرفاش، شعراش انگیزه گرفتم و شایدم گریه کردم

همه میدونن چقدر من دوسش داشتم و.. از صبح شاید ده نفر بهم گفتن 95 سالش بود و تنها بود.. رفت و راحت شد:)

ولی من میخواستم باشه میخواستم یروزی توی شب شعرش شرکت کنم.. میخواستن باز صداشو بشنوم و چیزای جدیدی یاد بگیرم:))

نمیدونم نمیدونم فقط تونستم اینجا یکم از احساساتم رو در میون بزارم پلی هنوز ناکفته های زیادی مونده که شاید خدا بهش برسونه:)🖤

بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan