کلاسمون کلا 20 نفره... من با 18 تاشون هیچ مشکلی ندارم و تازه هممون کلی با هم دوستیم و یکیمون نباشه انگار یچیزی کمه و اصلا کلاس باب میل نیس... حالا کلی از بچه هایی که با همشون همین امسال آشنا شدم حرف دارم که شاید بعدا براتون گفتم
حالا میرسیم به اون یه نفری که نه تنها من بلکه کل کلاس باهاش مشکل دارن://
از همه چیزش بگذریم (نمیخوام زیاد خون خودمو کثیف کنم ولی در کل اصلا شخصیت جالبی نداره) کار دیروزش به شدت رو مخ من و کلا همه بود
خانوم فامیلیش 4 خطه(اینو خالی بستم 4 خط نیست ولی خب) 5 کلمست که بعضیام دو تیکست... اگه اشتبا نکنم 13 بخشه. خب حالا اینا خیلی مهم نیس
دیروز برگه هامونو دادن، خانوم برگشته میگه نمرم با نقطه های فامیلیم سته
من رو میگید یعنی کاملا پوکر فیس شدم:/
حالا چون 16 شده میخواد کلاس بزاره بگه نمرم از 20 اون «S» بهتره:/ اگه اینجوری باشه من باید 2 میشدم://
+یه عذر خواهی بکنم... شاید فامیلی شما هم طولانی بود.... منم دلم از اون پره سر شما خالی میکنم
پ.ن1: خب فکر کنم آخرای شهریور بود که یکی میخواست از بیان بره... وب اولشونو پاک کردن وب دومشونم همینطور(درست 14 شهریور بود ساعت 10:16 دقیقه صب که وبشون پاک شد) قبل ازینکه برن (وقتی فهمیدم قصد رفتن دارن) مطالب کوتاه مینوشتم و منتشر میکردم تا یجورایی بهشون امید و انگیزه بدم ولی خب اون اواخر دیگه خسته بودن و حتی وبم رو هم چک نمیکردن (قبلشم یادم نمیاد چک میکردن یا نه)
بعد رفتنشونم یه نفری اومد جاشون و منم به امید اینکه شاید خودشونم باشن بازم دو سه تا مطلب گذاشتم ولی خب میدونستم الکی دلم خوشه و اوشون رفته...
بعد 3 ماه برگشتن و حالا کلی بهم روحیه دادن... وقتی داشتم مطالبمو نگاه میکردم چشم خورد به همون پستا که بین بقیه پستا میدرخشید و با خوندنشون جون دیگه ای گرفتم و باز مدیون ایشونم... (اصرار نکنین که اسمشونو نمیگم چون شاید دوست نداشته باشن)
پ.ن2: تلفن زنگ خورد
من: بلو (ترکیب الو و بله)
یه لحظه فکر کردم و بعدش خندیدم و با خنده اصلاحش کردم و گفتم: بله
ینی شانس آوردم جسم 80 سانتی (الان دیگه نزدیکای یه متر شده فکر کنم... تو سن رشده) بود وگرنه اگه دایی هام یا فامیلامون بودن تا چند وقت سوژه شون میشدم تازه جسم 80 سانتیمونم متوجه نشد چی گفتم واسه همین گفت: به چی میخندی؟!
گفتم هیچی
گفت: عطی دیوونه شدی؟!
گفتم: آره آره
گفت: شفات بده
..... حالا از این بگذریم چند روز پیش بابامو کارش داشتم میخواستم صداش کنم گفتم: بـابـی
(بابا و ددی و بابایی با هم قاطی شد اصن)
بازم بعد چند لحظه متوجه شدم و باز زدم زیر خنده.. بابامم میخندید حتما تو این فکر بود (یعنی کجا واسش کم گذاشتم اینجوری شده😂😂)
هیچی دیگه نمیدونم چم شده همش سوتی میدم... نصفش که کلا قابل گفتن نیس نمیگم😂
پ.ن3: مرسی از همتون که هستین و پشتمو تا الانش با کلی غر و بی حالی و خلاصه انرژی منفی خالی نکردین.... مرسیییی ازتون از همینجا به (قول عمو) روحتونو میبوسم که مشکلی پیش نیاد😂
- چهارشنبه ۱۱ دی ۹۸