بنویس دوستت دارم...
بدون اینکه این دو واژه رو به کار ببری...!!!
- يكشنبه ۱۰ فروردين ۹۹
- ادامه مطلب
بنویس دوستت دارم...
بدون اینکه این دو واژه رو به کار ببری...!!!
فکر کنم یه مشکلی تو نوشتم هست هنوز کشفش نکردم متاسفانه... ولی سعی میکنم ادمیزادی تر بنویسم... اینم واسه این گفتم که خیلیا پستامو نمیخونن یا یه خط ازش میخونن یه چیزی میگن یا هم که از کامنتا یه کامنتی میذارن... البته بعضیام تا تهشو میخونن که مدیونشونم...
پ.ن: چند روزه میخوام پست بزارم درگیر یه عکسم فقط:( میخواستم یه عکس قشنگ بگیرم ولی نمیشه واسه اون عکس باید تا 20 فروردین صبر کنم... حالا صبرم بکنم دیگه ذوقم میپره... یا باید بیخیال بشم یا یه جور دیگه عکس بگیرم
چالشی که آقای گل راه انداخته و نوبتی هم که باشه الان به من رسیده... باورتون میشه دارم تو چالشی شرکت میکنم که کسی که چالشو راه انداخته اصلا نمیشناسم...
هی میدیدم همه میذارن و منم انقدر دلم میخواست باشم تو چالش فقط یکی نبود که دعوتم کنه... که گلشید جون دعوتم کرد =)
جو (کتی) دختر دوم زنان کوچک، اسم واقعیش جوزفین بود
حالا که دارم میبینم همه مایی که اینجاییم (استثنا پیدا میشه یهو نیاین منو بخورین!) تو سایه ایم
ینی یجورایی توی جامعه توی دانشگاه و مدرسه توی فامیل (این فرق میکنه ولی بازم...) توی جمع دوستامون فرد مهمی نیستیم
کسایی نیستیم که خیلی دیده شده باشیم و یا به قول خودمون تو دید باشیم
هممون تو سایه ایم و سر به زیر (خیلیییی) کار خودمونو انجام میدیم
دنبال این نیستیم که همه بشناسنمون و همه کاره باشیم (بازم استثنا پیدا میشه)
یکی از دوستام همیشه این تاریخ تولدا رو اشتباه میکنه
دیروز کلی پیام تبریک تولد فرستاد
منم دیدم اینبار راست گفته اذیتش کردم گفتم: باز تو اشتباه کردی امروز تولد ... است تولد من هشت روز دیگست
اونم برگشت گفت: اسکولم کردین؟ قبل تو به اون فرستادم اونم گفت تولد توئه که بالاخره تولد کدومتونه؟؟
من :/
اون ://
من که میدونستم ایشون همیشه تاریخا رو اشتباه میکنه
خب اول یه ستاره یه گوشه بزنین و بنویسین «توجه: هیچوقت حرفی که تو ذهنتونه و هیچ خزعبلی هیچ چرت و پرتی رو گوشه کتابتون ننویسین»
و دلیلش:(
من بدبخت من بدشانس دیوونه نمیدونم چرا گوشه کتابم نوشتم « باید راجب N یه تجدید نظری بکنم» حالا از بدبختی خیلی زیادم بی حواس کتابمو دادم یه مبحثی که ننوشته رو بنویسه:(
حالا چهارشنبه اومد کتابمو کوبید رو میزم و گفت: منم باید یه تجدید نظری راجبت بکنم
اولش رفتم تو شک ولی بعدش فقط تونستم دستو بکوبم تو صورتم
خلاصش اینکه رفت ته ته کلاس نشست هعییی من چه بدبختم نه؟؟
خب فکر کنم روز یکشنبه بود... آخرین امتحان نوبتمو که ریاضیم بود رو دادم و بعد یه استراحت کوچیک و نهار و اینا اومدم راجب یه جانداری تحقیق کنم تا دبیرمون دست از سر کچلم برداره... بعد سایتای خارجی اومدم یه جستجوی ایرانی هم زدم بلکه شاید یچیزی از اینجا هم واسم جالب اومد...که خب همین دبیرمون باعث شد با اینجا آشنا بشم... یه وب از بیان بلاگ اومد بالا... باور میکنین اصلا یادم نمیاد چه وبی بود فقط شکل و قیافه وب بنظرم خیلی جالب اومد از توی پیوند ها و نظرات به چند تا وب دیگم سرم زدم و توی یکی از پیوند ها دیدم نوشته ساخت وبلاگ در بیان (الانم که مبیبنین اون پایین وبم توی پیوند ها ساخت بلاگ هست بخاطر همینه... خوشحال میشم کسی با دیدن وبم بخواد وب بزنه)
از اونجایی که همیشه دوست داشتم جایی غیر از اینستاگرام که خیلی بزرگه خونده بشم با خودم فکر کردم یه بلاگ میتونه جای خوبی باشه واسه اینکه چیزایی رو که بلدم بنویسم و یجورایی خودمو سرگرم کنم، راستش فکر میردم فقط چند تا مطلب واسه دل خودم مینویسم و شاید توی موتور های جستجوگر(فارسی را پاس بداریم) پیدا بشم و کسی مطالبمو بخونه.
کل امروزم توی این مکالمات خلاصه شد:/
اون: نمیگی؟
من: نچ
+ بگو دیگه
ــ نمیگم
+ نمیگی؟
ــ نچ
+ بگو دیگه
ــ نمیگم
+ نمیگی؟
ــ نچ
+ بگو دیگه
ــ نمیگم
+... و همچنان ادامه 😂😂
خب یه وب خوشگل زدم با یکی از رفیقای قشنگ^^ بیانیم... دلتون گرفت بیاین دلتون وا شه
دو تا باحال دور هم جمع شدیم دیگه چی میشه(خودشیفته خودتونین😂😂)
و اینجا هم وب یکی از دوستامه که دلنوشته هاشو میذاره یجورایی همدم تنهاییام و خلاصه به اینجوریش نگاه نکنین خیلی آدم باحالیه... هیچوقت پشتمو خالی نکرده
اولین پست تبلیغاتیمه دیگه هم فکر نکنم تکرارش کنمD;
کلاسمون کلا 20 نفره... من با 18 تاشون هیچ مشکلی ندارم و تازه هممون کلی با هم دوستیم و یکیمون نباشه انگار یچیزی کمه و اصلا کلاس باب میل نیس... حالا کلی از بچه هایی که با همشون همین امسال آشنا شدم حرف دارم که شاید بعدا براتون گفتم
حالا میرسیم به اون یه نفری که نه تنها من بلکه کل کلاس باهاش مشکل دارن://
از همه چیزش بگذریم (نمیخوام زیاد خون خودمو کثیف کنم ولی در کل اصلا شخصیت جالبی نداره) کار دیروزش به شدت رو مخ من و کلا همه بود
خانوم فامیلیش 4 خطه(اینو خالی بستم 4 خط نیست ولی خب) 5 کلمست که بعضیام دو تیکست... اگه اشتبا نکنم 13 بخشه. خب حالا اینا خیلی مهم نیس
دیروز برگه هامونو دادن، خانوم برگشته میگه نمرم با نقطه های فامیلیم سته
من رو میگید یعنی کاملا پوکر فیس شدم:/
هی میگن شب یلدا سرتون تو گوشی نباشه و پیش کسایی باشین که دوستشون دارین...عاخه چطوری بگیم همه اونایی که ما دوست داریم شب یلدا کنارمون باشن تو همین موبایلن خو
باز بی خبر هان؟؟؟
یذره فکر ما رو هم بکن گفتی دیگه بیخبرتون نمیذارم ولی زدی زیرش:((
بهار یه کوچولو فقط بیا بگو ببینم خوبی؟
دارم میمیرم از نگرانی
هیچی بد تر از این نیست که از یکی قهر باشی و اون اصلا متوجه نشه:(
یعنی اعصابت میزنه به هزار هااا