نگارخانه ارامش

بخشی از وجودم(وبلاگم)

 اگه یه درصد این وب براتون مهمه بخونین... ببینم میتونین حدس بزنین بعضی قسمتا به کی اشاره شده

 

 

از شروع وبلاگنویسیم نمیگم چون هم خیلی طولانی میشه هم اونو میخوام توی یه پست جدا توی یه مناسبت خاص بزارم

 

وبلاگم دقیقا کیه؟ دقیقا چیه؟ این سوالیه که از خودم پرسیدم و شبمو با این فکر صب کردم

و نتیجه ای که گرفتم وبلاگم بخشی از وجودمه یه بخشی که توی دنیای واقعی جایی نداره، نوشته هایی که روی زبون نمیاد و دستام روی کیبورد مطرحش میکنن

 

هدفم چیه؟ این وبلاگی که نوشته برای چیه؟ واسه مسابقه وبلاگ نویسیه؟؟

اول جواب سوال آخرو میدم نه هیچ مسابقه ای نیست و واسه دل خودم می نویسم... هدفم از این وبلاگ خالی کردن خودمه یجورایی آروم گرفتن، توی اطرافم زیاد حرف نمیزنم ولی اینجا نه حس میکنم انقدر حرف میزنم که سرتونو میخورم(عجیبه خیلی عجیب یعنی یکی از تقریبا میشه گفت دوستام خودشو میکشه تا به حرفم بیاره مثلا میگه«چه خبر؟» خب شما باشین به کسی که درست نمیشناسینش و بهش اعتماد چندانی ندارین چی میگین؟؟ میگین «سلامتی» دیگه)  هدف دیگم ثابت کردن بعضی چیزا به بعضی آدما که زیاد دوست ندارم راجبش حرف بزنم پس بیخی... هدف بعدم زندگی کردن توی یه جامعه دیگه با هزار تا فرهنگ مختلف با عقیده های جورواجور... برای اینکه ببینم میتونم بمونم یا نه؟ برای اینکه آشنا بشم، برای اینکه یاد بگیرم شاید برخی از چیزایی که میدونم اشتباه یا ناقصه و اینجا تکمیلش می کنم

 

از حسم به اینجا که دیگه نگم براتون، فوق‌العاده عجیبه چند باری تصمیم گرفتم چند روز برم سر درس و مشقم و بعد بیام ولی حتی یه روزم نشده که من به اینجا سر نزنم، هی روزگار... چند بار به خودم گفتم کاش پامو اینجا نمیذاشتم که اینجوری وابسته بشم، بستن اینجا مثل اینه که یکی از اعضای حیاتی بدنمو خودم با دستای خودم در آوردم (حق دارین با خودتون بگین خدا شفاش بده😂)

 

اینجا اولین وبلاگمه از وقتی این وبلاگو زدم کلی اتفاق توی همین بلاگ افتاده که از گفتن خیلیاشون عاجزم، خیلی هاشون انقدر جالب بودن که هنوز یادشون میوفتم خندم میاد... بزارین مثبت ترینشو بگم براتون:

رفتم وب یکی از بیانیا که الان کلی با هم دوستیم، رفتم که سرکارش بزارم ناشناس و خصوصی نظر گذاشتن و این حرفا (درست همون روزی که پست کروکدیلو گذاشتم) اون موقع از وجود آی‌پی بی خبر بودم، حالا اینکه چیکار کردم و بیخیال انقدر فاجعه بود هنوز از کارم شرمندم، خلاصه گفت که میدونم دختری و اینا بعدش یهو گفت «از کروکدیلا چه خبر» توی اون لحظه منو میگید این حالتی شدم ›.‹ ^.^ :) :l :/ -ــ-  (͡๏̯͡๏) O.o شرمنده از کارم گفتم «عه چجوری منو شناختی» و اونجا از وجود آی‌پی با خبر شدم  و کلی هم با هم به اون ماجرا خندیدیم، بعدشم یهو قربون صدقه هم رفتیم(هی یادش بخیر عجب شبی بود) بنظرم نیست کسی که از وقتی اومده بیان حتی یه بارم ازین کارا نکرده باشه یا باهاش نکرده باشن... انقدر خاطره دارم که بخوام بگم شب میشه و خیلیاشونم انقدر بدن که دیگه همون ولش

ولی هنوز اون جرئت حقیقته بیشتر آبروم رفت، شانس آوردم فرد مقابل خوب برخورد کرد و تهش به خنده ختم شد

 

این وبلاگ پر بوده از اخم ها، دعوا ها، اشک ها، لبخند ها، امید ها، رویا ها و خاطره ها...

 

خب حالا باید بهترین پستمو معرفی کنم، واقعا هیچکدوم از پستام بهتر نیستن ولی پستی که حس بهتری بهش دارم اینه، وقتی این پستو مینوشتم همۀ اون روزای بچگی از جلو چشام رد میشدن یادمه بعد اون پست رفتم عکسا و وسایل اون زمانو (اونایی که مامانم دورشون ننداخته بود) نگاه کردم...

 

وبم چه فایده هایی برام داشته؟ چی ازش یاد گرفتم؟ چی بهم داده و اضافه کرده؟؟

حس وابستگی به وبلاگم و بیانیا که نمیدونم خوبه یا بد، دیگه کلی چیزای جدید فهمیدم اولیش اینه تالشو با ت دو نقطه مینویسن😂(خدایا شفا)... یا مثلا اینکه نباید خودخواه باشم و بزارم بزرگترا رو صندلی کمک راننده بشینن، یا مثلا خیلی از کارا کمبود نیست خلاقیته:/... یا اینکه فهمیدم سلیقم توی موسیقی چندان خوب نیست، فهمیدم واسه اینکه تو کنکور رتبه خوب بیاری اصلا نیازی نیست کمتر بیای نت، فهمیدم یه نیم فاصله کار عنوانو راه میندازه، یا مثلا پستای کوتاه مخاطب بیشتری داره، فهمیدم بچه نیستم، فهمیدم یذره رسمی میحرفمD; فهمیدم پست غمگین بزارم بقیته هم غمبرک میگیرن

 

اینجا وارد یه تیم فوق العاده شدم و میتونم به جرئت بگم خیلی توی زمینه برنامه نویسی پیشرفت کردم اونم با همین تیم-ارتش تاریکی-

خب میرسیم به بیانیا... از بیانیا یاد گرفتم مهربون باشم، یاد گرفتم توی هر شرایطی بخندم، یاد گرفتم پای رفیقام وایسم یاد گرفتم دلقک بودن چیز بدی نیست، یاد گرفتم گول ظاهر خیلیا رو نخورم و یاد گرفتم آدم باشم:)

فایده ها که کلی بود اینکه تونستم خودمو خالی کنم بدجور خالی شدم انگار یه کولۀ (حالا سنمو نمیگم) 10+چند ساله رو دوشم بود که همه جا با خودم میبردمش حالا همشو خالی کردم تو اینجا توی همین وبلاگ (هنوز خالیه خالی نشده ولی امیدوارم که به جایی میرسه که اون کوله تار عنکبوت ببنده)

با وبلاگم تونستم مثلا یذره از تجربه هامو در اختیار شما بزارمD;

با وبلاگم شخصیت ساختم اونم چه شخصیتی «عطسه» تنها عطسه موجود منم بقیه ادامو در میارنD;(چه خود شیفته) ولی حالا جدا از اینا یه شخصیتی ساخته شده که فکر نمیکنم قابل پاک شدن باشه، پاکشم بکنم ردم و شاید یادی ازم بمونه، خوشحالم از اینکه عطسم از اینکه بلاگرم از اینکه شما رودارم از اینکه شخصیت نه چندان بدی دارم ازینکه وارد بیان شدم ازینکه نوشته هامو اینجا میذارم و از اینکه با همچین خانواده ای آشنا شدم-بیـــان-

کلی حس خوب ریخته تو دلم و اینکه قبلا شاید اصلا فکر درگیر فضای مجازی نبود ولی الان میتونم به جرئت بگم 32 درصد فکرم شاید بیشتر درگیر بیان و آدماشه...(حتی مسائل کوچیک همتونم برام مهم شده... اونم یهویی کاملا یهویی)

من اینجا صاحب وبلاگ شدم که میتونم توی 48 ساعت پاکش کنم ولی من اینجا صاحب چیزی شدم که هرگز پاک نمیشه اونم یه خونه و خانوادۀ جدیده(سومین خانوادمین:))

 

فکر کنم قرار بود از وبلاگم بگمD; ولی همش شدین شما😂 بایدم اینطور باشه چون اگه شما نبودین من این وبلاگو براکی میزدم کی بهم روحیه میداد کی میشد دلیل نوشتنم؟؟

 

خب میرسیم به توصیه ها، سعی میکنم بسی کوتا باشه (سعی میکنما)

خب امــــــــــ... اول اونایی که تا حالا وبلاگ ننوشتن باید بگم وبلاگ به این خوبی میدونم که تو استعدادشو داری، اینجا کلی خالی میشین، حس بهتری دارین، یه چیزایی یاد میگیرین، بیانیا براتون دعا میکنن (از خودم که مایه نمیزارمD:) و کلی حس خوب که مطمئنم نقشی تو آیندتون داره، توصیم اینه اون پایین توی پیوندای روزانه نوشته ساخت وبلاگ جدید بزنین روی اون و همین الان یه بلاگ بسازین ببینم

(آخ که اگه بدونم من موجب ساخت وبلاگ شدم چه ذوقی بکنم... خدایا این ذوقو بهم بده)

 

خب میرسیم به اونایی که با جمعمون خداحافظی کردن... همین الان سه تا اسم اومد تو ذهنم... یکیشون هست و میدونم وبمو میبینه (بقیه الله و اعلم) باید بگم کار اشتباهی کردین دیگه نمینویسین (آره همه اشتباه میکنن فقط کارای من درسته مثلا) میدونم دلایل خودتونو دارین، خسته این، وقت ندارین، ناامیدین، سیرین و... و... و... و درس دارین://

در هر صورت موفق باشین و اما توصیه

خسته این درست، ناامیدین درست، کلی کار دارین درست، وقتتون تنگه درست، حس میکنین اینجا موندن فایده ای نداره درست، درس دارین درست ولی اینا همش دلیل میشه خودتونو خالی نکنین؟ دلیل میشه یجوری خستگی تونو اینجا در نکنین؟ دلیل میشه وبتونو پاک کنین؟ واقعا دلیل میشه؟؟

برگردین و ادامه بدین اینجا هیچوقت هیچکس جاتونو نمیگیره، تا برگردین جاتون خالی میمونه (ولی در سبز بودنش مطمئن نیستم، چون امکان داره هر لحظه زمستون بیانم برسه) پس زود برگردین، با دل خوش، از نو شروع کنین اصلا با به اسم و شخصیت دیگه... ببینم کی میخواد بیرونتون کنه...

هممون کمکتون میکنیم، تو هر شرایطی، من که تا حالا ندیدم بیانیا چیزی واسه کسی کم بزارن، پس برگردین، ادامه بدین، بزارین اون کولۀ روی دوشتون خالی از هر چیزی بشه...

هر شهری به همه نوع آدم و شخصیت نیاز داره به هر نوع سلیقه، پس نگین نه من با این شخصیت جایی ندارم

نگین وقت تنگه چون هم من هم خودتون میدونین اینا تهش بهونست، شما دلت از جای دیگه ای پره... بیا اینجا بگو ببینم کسی هست بخواد اعتراض کنه، بخواد مسخرت کنه؟  وقت تنگه آره میدونم ولی وبلاگ وقت نمیخواد شما هر وقت عشقت کشید هر چی دوست داشتی بگو واسه خالی شدن وقت زیاده...

(بسه بسه خیلی حرف زدم... مثلا قرار بود بسی کوتاه باشه)

 

خب در آخر هم شما رو به این (نمیدونم چالشه چیه) دعوت میکنم واسه اطلاعات بیشتر این وبو مطالعه کنید، حتما ها«راستی باید گوشزد کنم هدیه هم میدن»)

 

 

بریم سراغ پ.ن ها و تمامی پست (الان با خودتون میگید وای نه باز این میخواد حرف بزنه... کوتاهه نگران نباشین)

پ.ن1: انقدر دلم میخواست توی این (نمیدونم چی) شرکت کنم، اصلا اون هدیه برام مهم نیست، شاید اگه خودم میخواستم یه همیچین پستی بزارم موفق نمیشدم ولی از اونجایی که بقیه گذاشتن منم جرئتشو پیدا کردم، اصلا نوشتن این پست خودش کلی حس خوب داشت

 

پ.ن2: شبی که داشتم فکر میکردم انقدر چیزای قشنگ اومد تو ذهنم الان همشو یادم رفته:(

 

پ.ن3: تشکر از آقای هاتف که تمدیدش کردن، بسی ممنون... اگه تمدید نمیشد من عمرا مینوشتمش

 

پ.ن4: گریه کنم؟ آخه شما ببینین کپی پیست کردن چی به روز نوشته هام آورده، خیلی شلخته و درهم شده، اصلا میبینیش دلت نمیخواد بخونیش

 

پ.ن5: این پست از همه پستام طولانی تره، یعنی حوصلتون میشه بخونین؟؟  همشم که شد تعریف از شما، امیدوارم یجایی بین این کلمات خودتونو پیدا کرده باشین... خداقوت 

چهارشنبه ۲۰ شهریور ۹۸ , ۱۵:۰۳ 🎧🎶💖کیم یاسى💖🎶🎧

جرعت حقیقته،منم؟

 

آورهD;

تالش 😀

با اون بخشی که گفتی چرا بعضی از رفقا وباشونو پاک میکنن موافقم، بنظرم تو هر شرایطی، هرچند دیر به دیر، اما بیان و بنویسن! این لذت نوشتنو از خودشون دریغ نکنن! 

پس اون ناشناس تو بودی که بخاطرش تمدید شد چالش! 😁

😂
هوم
آخ که لو رفتم😂😂

اولش که اومدم تو این پست گفتم یا علی چقدر طولانیه، کیه که بشینه بخونه😅

ولی همشو خوندم خیلی جاهاشم انگار حرفای خودم بود:)

😂😂 خیلیا تا میبینن طولانیه میرن بیرون خوشحالم که خوندیش

چه خوبD:

خیلی خوب نوشتی 😍😍

من معمولا پستهای طولانی رو نمی خونم

در صورتی که نویسنده خیلی خوب و واضح و با طنز نوشته باشه

کلی هم خندیدم  😂😂

 

مرسی عزیزم
ولی پستای من با همه فرق میکنه مگه نه؟؟😂
عصبیم چون واضح نیست، خیلی درهمه:(
چه خوف😂😂

خواهش می کنم 

خیلی خوب مینویسی 😍😍😍

نه اصلا درهم نیست خیلی هم خوبه 😍😍

😉😉

😘😍
اینهمه ازم تعریف نکن جنبشو ندارما😂

دَلام عزیزممم:)

با حرفات موافقم:)❤

خوشحالم تونستی اینجا حال خودتو خوب کنی انشاالله همیشه حالت خوب باشه😘

سلام محیا جونم
مرسی گلم😍
ممنون از دعای خوبت

عالی بود. موفق باشی:)

خیلی ممنون
همچنین(;

/// منم همیشه وقتی میگم میخوام کوتاه بنیسم اینطوری طولانی میشه نترس تنها نیستی خخخخ

😂😂

موفق باشی:)

ممنون
سلام
چه خوبه که اینهمه آدم دور و برتون دارین

واقعا جای اونایی که رفتن خالیه
سلامــ
:)

هوم

پن خیلی وابسته شدم به وبلاگ خودم ! 

ماجراش یه بازدید و گفتم البته همین جوری گفتم نه برای کسی چون برابر همه جالب بود من با ۵ سال تو بیانومرادهیچ کس منو نمی شناسه و....

+ اما بعد از بازگشتم شدیدا وابسته شدم درحدی که شاید بیشتر هزینه نتم  از بیان باشه 

عادیه اینا
همه میشناسنت، نگو اینجوری
منم میتونم بگم اینطوریه... یعنی صفحه history رو باز میکنم 60 درصدش بیانه

:)

خب از اون سه نفر قطعن من نبودم چون من برگشتم!

D:

چه جورم برگشتی

به این خوبی...

:)

اون که آره

:)

سگ در سگ ...

👌

جز اون سه تای رفت نرفته منم؟!

 

سلام:)

سلام ویستا جون
نه تو هستی

خخخخخخ

 

اوکی....

من فقط همونجاشو خوندم...

 

برم بپیدابم...

😂😂

اوکی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan