مدتها روی رفاقت حساب کرده بودم، روی دوستام، هنوزم حساب میکنم، بعضیا واقعا دوستن، رفیقن، به قول لاتای محل اِند مرامن...
اما امان از روزی که تو سختی باشی و امیدت به رفیقایی که مونده بشن بامرام...
هیچکاری نمیکننا فقط پشتتو خالی میکنن...
هزار و یک جور بهانه هم دارن... از نمیتونم و نمیشه و به خدا راه نداره تا اینکه اگه یه درصد حس میکردم راهت درسته برات از جونم هم مایه میذاشتم، چه بهانه هاییم دارن تا جایی بهانه هاشون قویه که به خودت و هدفتم شک میکنی... ولی ته تهش میدونی بهانس
اینجاست که دلت یه دوست میخواد... یه آدم پایه که اگه کارتم بی نتیجه باشه بزنه پشتت و بگه «خیالت راحت، تا تهش پاتم، نشدم نشد... ولی با هم میریم جلو» آخ که این روزا، این مدلیا چقدر کمن...
چقدر زیادن اونایی که تا حرف باشه رستم داستانن و پای عمل که اومد از صد تا شغاد هم بدترن...
خدا نیاره اون روزو که من و شما هم یکی از نارفیقای رفیق نما باشیم...
- چهارشنبه ۵ تیر ۹۸