نگارخانه ارامش

رفاقت

مدتها روی رفاقت حساب کرده بودم، روی دوستام، هنوزم حساب میکنم، بعضیا واقعا دوستن، رفیقن، به قول لاتای محل اِند مرامن...

اما امان از روزی که تو سختی باشی و امیدت به رفیقایی که مونده بشن بامرام...

هیچکاری نمیکننا فقط پشتتو خالی میکنن...

هزار و یک جور بهانه هم دارن... از نمیتونم و نمیشه و به خدا راه نداره تا اینکه اگه یه درصد حس میکردم راهت درسته برات از جونم هم مایه میذاشتم، چه بهانه هاییم دارن تا جایی بهانه هاشون قویه که به خودت و هدفتم شک میکنی...  ولی ته تهش میدونی بهانس

اینجاست که دلت یه دوست میخواد... یه آدم پایه که اگه کارتم بی نتیجه باشه بزنه پشتت و بگه «خیالت راحت، تا تهش پاتم، نشدم نشد... ولی با هم میریم جلو» آخ که این روزا، این مدلیا چقدر کمن...

چقدر زیادن اونایی که تا حرف باشه رستم داستانن و پای عمل که اومد از صد تا شغاد هم بدترن...

خدا نیاره اون روزو که من و شما هم یکی از نارفیقای رفیق نما باشیم...

بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan