نگارخانه ارامش

ذوق من و راز عمو پستچی

 

بچه که بودم توی مهدمون وقتی ستاره هامون به 10 تا میرسید بهمون کادو میدادن و میگفتن عمو پستچی آورده، انقدرم ذوق میکردم، چون همیشه چیزی که دوست داشتم واسم میاورد، با خودم فکر میکردم یعنی عموهه از کجا فهمیده

 

تازه شبشم کلی فکر میکردم فردا عمو چی میاره، تا جایی که تا نصف شب بیدار بودم:)

 

 

تقریبا یه سال بعدش پسر خالم که دو سال ازم بزرگتره بهم گفت: میخوام یه رازی بهت بگم

 

خب منم که فقط 7 سالم بود ذوق زده گفتم: چی

 

ــ من فهمیدم اون کادوها رو عمو پستچی نمیاورده و... (کلی هم براش دلیل میاورد)

 

منم کلی خورده بود تو ذوقم آخه مهدمون به مامان باباها گذارش میدادن که ستاره هامون 10 تا شده و کادومو حاضر کنن ببرن

 

 

دیروز یهو یادش افتادم از مامانم خواستم یه چیزایی بهم بگه

 

مامانم گفت: وقتی بهم میگفتن میومدم از زیر زبونت میکشیدم بیرون که چی دوست داری و همونو میخریدیم، یادش بخیر، تو هم که بس شیطون و کنجکاو بودی، مجبور بودیم یجا قایمش کنیم که پیداش نکنی.

 

 

دختر داییم هم میگفت:« من از همون اول میدونستم، اصلا خودم با مامانم میرفتم میخریدم بعدم تو خونه باهاش بازی میکردم و با مامانم کادوش میکردم(مامانش ذوق بچه رو کور کرده) وقتی هم به دوستام میگفتم عمو پستچی وجود نداره باور نمیکردن و میگفتن مامانت الکی گفته»

 

 

 

پ.ن1: بچه که بودم چه خنگ بودم، ولی زود فهمیدما

 

پ.ن2: این عمو پستچی هم بازنشسته نمیشه هنوز هم هست( یکی از بچه های فامیل که تازه رفته تو 8 سالگی به من میگه من میدونم عمو پستچی وجود نداره، همش زیر سر مامان بابامه... هیییی پس هنوز هم این رازه هست)

 

 

 

 

+ شما هم بچه بودین توی مهدتون عمو پستچی داشتین یا این فقط توی شهر ماست؟؟

 

عزیزم
خدا حفظ کنه پدر و مادر مهربونت رو 
من مهد نرفتم 😊
همیچنین
اینجوری که بده
شنبه ۱ تیر ۹۸ , ۲۱:۰۷ حـ . آرمان (استاد بزرگ)
اتفاقا اون خیلی هم خوب بود ...
بعضی وقتها آدم نباید دلیل خیلی از چیز ها رو بدونه چون اونطوری خیلی بهتره :)
هوم شاید بهتر بود نمیدونستم
عمو پست چی که چه عرض کنم ^^ککککککککک ولی داشتیم^^
عالی بود ^^
😂😂
خوبه
ما تو مهد کودک نه، اما یادمه کلاس سوم بودیم معلممون برامون کادو می‌خرید، همیشه هم دقیقا همونی بود که می‌خواستیم. بعدا فهمیدم که زنگ می‌زده از مامانامون می‌پرسیده. خیلی خانم گلی بود :) 
چه مهربون بوده
نه ما نداشتیم .
👌
عاخییی:)
چ بامزه^...^
من اصا مهد نمیرفتم:)
:)
پس از دست دادی
ما عمو پستچی نداشتیم
اما دندونمون که میفتاد میذاشتیم لای دستمال شب موقع خواب میذاشتیم زیر سرمون،بعد فرشته ها برامون هدیه میاوردن
که خب بعدها بزرگ شدیم و فهمیدیم هدیه ها از کجا میومده
اون زمانا ما راحت تر گول میخوردیم و دنیای فانتزی و خیالی قشنگی داشتیم
بچه های الان به طور وحشتناکی واقع بین شدن و تو دنیای واقعی زندگی میکنن
اینو یکی از شهرستانی ها میگفت
هوم دنیای فانتزی قشنگ تره
وقت بخیر 
درود واقعا 
پست جالبی بود 
و مهمتر از این پست ، اسمی هست که برای وبلاگتون انتخاب کردین که واقعا عالیه 
آرامش درواقع خواسته و آرزوی اصلی همه انسانهاست  و میشه گفت که شاید خودمون ندونیم ولی همه ما داریم تلاش میکنیم تا بلکه آرامش رو بدست بیاریم.

سلام
خیلی ممنون
نظر لطفتونه
باهاتون موافقم
😂😂😂من مهد نرفتم 
😂😂😂تعدادتون زیاد شد ولی چرا؟
تعداد چی ؟ 😁
اونایی که مهد نرفتن
آره خب قبلا مهد کودک مد نبود بعدش اومد رو کار 😂
وگرنه خیلیا از اول شروع کردن 
چه جالب😂😂
من هم مهد رفتم هم پیش دبستانی بعد رفتم اول
شنبه ۸ تیر ۹۸ , ۱۷:۰۷ حصـــــــcafeh.blogـــــین ..
یا موسی
من ن مهد رفتم ن پیش دبستانییی
پس از دست دادینش
شنبه ۸ تیر ۹۸ , ۱۷:۰۸ حصـــــــcafeh.blogـــــین ..
راستی من بازگشتم بعد از ماه دوری...
خیلی خوش اومدین جاتون توی بیان خیلی خالی بود
يكشنبه ۹ تیر ۹۸ , ۱۲:۳۳ حصـــــــcafeh.blogـــــین ..
:))
:)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan