نگارخانه ارامش

رها چو برگ خسته در باد🦋🌿

و اینبار به سبک خوابگاه

عرضم به خدمتتون که دیروز تولدم بود و دوستان ترسیدن بقیه زودتر تولد بگیرن پریشب کیک به دست سوپرایزم کردن..

حقیقتا اصلااا انتظار نداشتم و خب خوشحالی که خیلی وقت بود تجربش نکرده بودم و دوباره دیدم

از اندرحوالات این روزامم باید بگم که از هم خوابگاهیای جدیدم راضیم و دوسشون دارم، همشون هنرمندن و کانون کارافرینی دانشگاه دست خودشونه.. یکم خجالت میکشم از بی هنر بودنم😂😂

دوتا از بچه ها رژیم دارن و ازونجایی که همچنان تو رژیم سخت مادرانم این برام خوبه

و دغدغه این روزامونم شده ناهار‌ چی بخوریم و وقتی خوردیم دغدغه شام مطرح میشه..

روزا دارن میرن و من دارم روزای قشنگو تو ایندمون میبینم=))

+عکس مناسب تر پیدا نکردم به اشتراک بذارم:(

شماره 0818

ولی خانوم بوفه ای یجوری منو صدا میزنه انگار زندانیم و شماره روی لباسم اینه

+خانوم صفر هشتصد و هیجدهههه!!!

تعطیلات؟؟

خب سلام:دی

باورتون میشه من تا همین دیروز فکر میکردم ترم بعد قراره از 23م شروع بشه و برای کل این دوهفته برنامه ریزی کرده بودم و ای دل غافل=))

16م شروع ترم بعده و من هنوز هیچی خوش نگذروندمممم

برای کل این هفتم برنامه ریزی کردم و انشالله وقت سرخاروندنم ندارم-_-

راجب حال این روزامم باید بگم که خداروشکر خداروشکر از وقتی اومدم اینجا حال روحیم به شدت بهتره و غذاهای مامانم که نگم براتون.. البته اگه بذاره بخورممم.. یه ماه دیگه عروسی داریم و میگه لباست نمیره تنت همین الانشم تپل شدی بچه=((

بچگی..

امروز کلی بچه کوچیک دیدم که داشتن برمیگشتن خونه

میدونین الان که رسیدم به این سن و این جایگاه به شدت دلم میخواست جای اونا بودم

همینکه به خونه نزدیک میشدم بوی ناهار مامانم مشاممو پر میکرد..

بعد ناهارم من بودم و یه دنیا بچگی..

قبلا میخواستم از اون فرم صورتی خلاص بشم و فرم راهنمایی و بعدم دبیرستانو بپوشم، دبیرستانم که تو حسرت دانشگاه گذشت..

من کل زندگیمو تو حسرت بزرگ شدن گذروندم و الان با حسرت بچگیم چیکار کنم؟؟!

یعنی فقط وضعیت من همینه؟ بدون شک نه.. هممون انقدری از این دغدغه ها و مشکلات خسته شدیم که فقط اون دنیای بچگیمونو میخواد..

حقیقتا دلم یه‌ زندگی بدون دغدغه میخواد..

حق ما این نیست که توی جوونیمون نتونیم جوونی کنیم..

 

 

پ.ن1: به شدت نیاز داشتم غرغر کنم و اگه یکم سنگینی غمامو میذارم تو دلتون معذرت میخوام

پ.ن2: فکر میکردم نسل موتورای دو ترک جلوی مدرسه راهنمایی دخترونه تموم شده😂😂

پ.ن3: یکی از همکلاسیام میگفت «زمانی که کنکوری بودم فکر میکردم بیام دانشگاه حداقل از اون فشار مضخرف کنکور خلاص میشم ولی فشار دانشگاه خیلی سنگین تر از اونه.. وقتی حتی امیدی به درس خوندن و ایندت نداری» و من دیدم چقدر حق میگه..

پ.ن4: فقط یه هفته دیگه مونده که برگردم به اغوش خانواده--___-- دلم ماکارونی مامانم، دریا، و حتی جاده های قشمو میخوادددد

Question

خیلی وقت بود کوئسشن نذاشته بودم و اون دورهم بودنمون از بین رفته=))

 

توی دورهمی من اونیم که یه گوشه نشسته سرش تو گوشیه

شما کدومین؟

یلدای امسال؟

​​​​​​هر شب یلدا بهتون میگفتم تو جمعم ولی سرم تو گوشیه:)

امسال اونجوریه که نه تو جمعم نه حتی میخوام گوشیو نگاه کنم:))

تو خوابگاهمو احتمالا بعد یکم درس زود میخوابم..

شب طولانی و خوبی داشته باشین🍉🌿

 

+حتی حوصله عوض کردن قالبم نداشتم..

Story1

"روحِ برخاسته از من ته این کوچه بایست، 

بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم"

سوسیس تخم مرغ بدون سوسیس؟

به وقت نیمه شب خوابگاهی=)

روز دانشجو؟!

وای وایییی به مناسبت روز دانشجو کنار غذامون بهمون پشمک دادن.. راضی به اینهمه خرج کردن نبودیما..

بخدا داشتم بقیه دانشگاهارو نگا میکردم یه پرس غذای کامل با همه سرویس ها(سالاد و نوشابه و..) حالا ما زیاد چیز شکم نیستیما ولی ندین راضی تریم

 

پ.ن: مشخصه از خواب پاشدم؟؟ دوتا چنگال برداشتم=)))

جا استادی؟

با یکی از دوستان داشتیم توی کلاس درس میخوندیم و من نگاهم به این بود..

گفت به این میخندی؟!

گفتم بزار ازش عکس بگیرم پست کنم تو وبلاگم، اگه یه روز استاد شدم این پستو لینک کنم رو اون پست بگم بالاخره رفتم تو جا استادی=))

 

 

پ.ن1: دیشب بیشترین تایمی بود که توی دوران دانشجویی تونستیم بیرون بمونیم:)) رفتیم سالن دانشگاه و بازیو دیدیم.. البته مثلا دیدیم=))) -اخر پست-

پ.ن2: بخاطر حال روحی نگارنده و عزیزانش.. کامنت پست بستست

 

ذوقی که کشته شد

۱ ۲ ۳ . . . ۹ ۱۰ ۱۱
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
دنبال کنندگان ‎+۱۰۰ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan