امروز کلی بچه کوچیک دیدم که داشتن برمیگشتن خونه
میدونین الان که رسیدم به این سن و این جایگاه به شدت دلم میخواست جای اونا بودم
همینکه به خونه نزدیک میشدم بوی ناهار مامانم مشاممو پر میکرد..
بعد ناهارم من بودم و یه دنیا بچگی..
قبلا میخواستم از اون فرم صورتی خلاص بشم و فرم راهنمایی و بعدم دبیرستانو بپوشم، دبیرستانم که تو حسرت دانشگاه گذشت..
من کل زندگیمو تو حسرت بزرگ شدن گذروندم و الان با حسرت بچگیم چیکار کنم؟؟!
یعنی فقط وضعیت من همینه؟ بدون شک نه.. هممون انقدری از این دغدغه ها و مشکلات خسته شدیم که فقط اون دنیای بچگیمونو میخواد..
حقیقتا دلم یه زندگی بدون دغدغه میخواد..
حق ما این نیست که توی جوونیمون نتونیم جوونی کنیم..
پ.ن1: به شدت نیاز داشتم غرغر کنم و اگه یکم سنگینی غمامو میذارم تو دلتون معذرت میخوام
پ.ن2: فکر میکردم نسل موتورای دو ترک جلوی مدرسه راهنمایی دخترونه تموم شده😂😂
پ.ن3: یکی از همکلاسیام میگفت «زمانی که کنکوری بودم فکر میکردم بیام دانشگاه حداقل از اون فشار مضخرف کنکور خلاص میشم ولی فشار دانشگاه خیلی سنگین تر از اونه.. وقتی حتی امیدی به درس خوندن و ایندت نداری» و من دیدم چقدر حق میگه..
پ.ن4: فقط یه هفته دیگه مونده که برگردم به اغوش خانواده--___-- دلم ماکارونی مامانم، دریا، و حتی جاده های قشمو میخوادددد
- چهارشنبه ۲۸ دی ۰۱