امروز اولین کلاسمون تشکیل شد و استادمون کلی راجب اینکه به این جایی که الان هستین فکر کنین به هدفی که دارین و یا ایا هدفی پشت انتخاب این رشته هست؟؟
و خب دو سه تا انصرافی داشتیم امروز:))
از سختی رشته برامون گفت، از دروس اختصاصی و..
خیلی بهش فکر کردم، نمیدونم میدونین یا نه ولی من عشقی که به ادبیات دارم رو به هیچ چیز دیگه ای ندارم ولی خب میتونم فیزیک رو تو مرحله بعد بزارم که اگه بخوام به اینده و هدفم نگاه کنم، همیشه برای ادبیات خوندن وقت هست ولی فیزیک چیزیه که میتونم باهاش اینده شغلی و یا حتی جایگاه خوبی داشته باشم پس با همه سختیش تحملش میکنم:)
پ.ن1: واحد کناریمون خیلی پر سر و صدان پیش اومده ساعت 12 شب داد میزنن حدیثثثثث.. داد میزننا😭 امروزم چهار تا از بچه هامون رفتن پیش خانواده هاشون بخاطر این سه روز تعطیلی و توی همین مدت خیلی کم انقد به هم وابسته شدیم که خیلی نبودشون رو حس میکردیم:)) و واحد بالاسرمون هم.. اگه خوابگاه دانشجویی نبود واقعا فکر میکردم چهار پنج تا بچه کوچیک دارن و خب ما هم اینکارشونو بی جواب نذاشتیم و.. میتونین ویدیو اخر پست رو ببینین:)))😌
پ.ن2: امروز زیاد سرحال نبودم ولی با بچه هامون رفتم باشگاه خوابگاه و یکم روحیه گرفتم:)) و خب قراره روزانه نویسی رو هم یادم نره. امروز یکی از بچه ها میگفت دوست داره همه این لحظه هارو تو دفتر خاطراتش ثبت کنه و من یادم اومد من یه دفترچه خاطرات قدیمی دارم و کلی مخاطب که دفترچه خاطراتمو بدون قضاوت کردنم میخونن و بهم انگیزه میدن:)❤️
- چهارشنبه ۱۳ مهر ۰۱