نگارخانه ارامش

یکم روزای خوب

هوشنگ میگفت که: در چنین شب های بی فریادرس_..._روز خوش در خواب باید دید و بس

حقیقتا اینو اینروزا زیاد با خودم تکرار میکردم با وضع مردم سرزمینم و حال و روز خودم و اطرافیام..

ولی دیروز توی اوج ناامیدی داشتم اعلام نتایج انتخاب رشته رو چک میکردم 

با این فکر که الان واژه «مردود» رو میبینم و با ته مونده انگیزم دوباره مشغول درس خوندن میشم:)

ولی:)))))

-نگارنده حال و روز خوبی داره:))))

انسان باشیم

اینروزا زیاد به این فکر میکنم که هنوزم انسانیت هست؟؟ هنوزم ادما به حال همدیگه اهمیت میدن؟

چند وقت پیش این کتاب ویکتورهوگو رو میخوندم و دیدم چقدر ادما میتونن سنگدل باشن، چقدر میتونن فقط به فکر خودشون و منافعشون باشن:)

امروز با شنیدن یسری اخبار بدجور دلم به حال خودم و مردم سرزمینم سوخت..

و وقتی بیشتر ناراحت شدم که دیدم همه اینا فردا روزی فراموش میشه و باز به همین درد کشیدن ادامه میدیم:)

این پست رو با حال روحی خوبی نمینویسم و شاید توی یه مکان نامناسب، ولی نیاز داشتم ذهنم رو خالی کنم.

شاید تا الان هیچکاری نکردم ولی از الان.. مبارزه ای نمیکنم ولی موافقتی هم نمیکنم:))

-بماند به یادگار از دقایق اخر 26 شهریور ماه 1401

مرگ رنگ/دیوار

این روزا هی این شعر سهرابو با خودم زمزمه میکنم که میگه:

ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند 

از نگاهم هر چه می‌آید به چشمان پست 

و ببندد راه را بر حمله غولان 

که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می‌بست

-🙂🌿🦋

بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan