نگارخانه ارامش

انگار معلممون واقعا فکر میکنه خنگم

دیگه واقعا حس میکنم خنگم:/

 

امروز همون دبیر ریاضیمون که قبلا ذکر خیرش بود گفت: عطسه چی شده امروز نمیخندی؟ فکر کنم حالت خوب نیست نه؟

من به معنی واقعی پوکر شدم و گفتم: نه خانوم خوبم

دبیر محترم: همیشه میخندیدی امروز یذره عجیبی فکر کردم

نرفتنی شدم انگار😂

ببخشید ببخشید ببخشید

 الان بگم شوخی بود همتون سرمو از تنم جدا میکنید... ولی خب نه شوخی نبود... از ظهری انقدر با خودم درگیر بودم... دیگه عصری به اصرار یکی که آدرس اونیکی وبمو داشت وبو بازش کردم که با انبوهی کامنت مواجه شدم و همین شد دلیل پشیمون شدنم (خوددرگیری دارم)

یعنی الان با خودم میگم کاش بازش نکرده بودما... ولی خب دلم نمیخواست دلخوری پیش بیاد

 

فهمیدم چه وبو پاک کنم چه نکن

خندیدن هم جرم شده خبر نداشتم

الان حتما دارین با خودتون فکر میکنید که«آره باز این عطسه اومد و میخواد شروع کنه گله کردن» حق باهاتونه... بعضی وقتا بدجور مخمو بهم میریزن ولی خب تا الان هیچکدومشون انرژی منفی نداشتن مگه نه؟؟

 

امروز یکی از دبیرا واسه بار پنجم گفت... خب حالا چی گفتو بگم متوجه منظورم نمیشین پس بزارین از اول براتون بگم(سعی میکنم خلاصه باشه که خسته نشین... اصلا من چقدر به فکرتونم آخه)

 

-فلش بک-

درست یه هفته پیش روز شنبه

ادی (رمز: لقبی که بعضی وقتا میگفتم):)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

عطسه در دل شاعران😂

هیچ گه عاقل نسازد خانه‌ای

که شود از عطسه‌ای ویرانه‌ای

 

بفرما پروینم فهمیده من چه زلزله ایم

 

گربه جان عطسه شیر ازل

شیر لرزد چون کند آن گربه مو

 

من گربه دوست ولی گربه من ندوست:((...

کامنتای بی جواب

یسری آدما هستن تو بیان که خب... نمیخوام گله کنما ولی کامنتو میبینن و پاسخ نمیدن... حتی یه «((:» هم نمیذارن

 

خب دوست ندارین کامنت بزارم بگین بهم... ناراحت نمیشم... مطلبتونو میخونم بدون اینکه کامنت بزارم

 

+تا الان چند باری پیش اومده... فقطم از دو نفر... یه نفر که کلا دیگه تو وبش کامنت نمیذارم

یکی هم اصلا انتظار این برخوردو از اون یه نفر حداقل نداشتم «حرفات همش دروغ بود دیگه؟»... حالا شاید بگین حالش خیلی خوب نبوده:// نه جواب همه رو داده بود... حتی کسایی که بعد من نظر داده بودن

بازم حرفی نیست امروز آخرین کامنتمو واست گذاشتم((: «دلخورم نیستم... گرچه شاید واست مهم نباشه»

بله.... خیر:///

نمیدونم چرا چند وقته اینجوری شدم:/

 

دو هفته پیش با A رفته بودیم واسه ثبت نام دانشگاش

رسید که بره بخش حراست... گفتن فقط دانشجو میتونه بره تو

منم باید همونجا تو حیاط وایمیسادم

ساعت از 12 گذشته بود و کم کم سایه ها هم داشت میرفت

یه ساعتی گذشت... زیادی دیر کرده بود

واسه اولیا هم یه جلسه گذاشته بودن من تنها زیر آفتاب

یه لحظه که دیدم نگهبانه نیس خواستم برم تو که جلوم سبز شد و گفت: شما دانشجویین؟

منم کلی با کلاس گفتم: خیـــــــر

مرده هم یه نیش خند زد و گفت: پس بیرون

خودش زیر کولر نشسته یه لیوان چای و یه لیوان نسکافه جلوشه ما باید اون بیرون ذغال بشیم

منم با حرص اومدم بیرون که دیدم یکی از همراها که جلوی در بود داره میخنده

یعنی حقش بود میرفتم با زمین یکیش میکردم.. رو آب بخندی

ولی بدجور ضایعم کرد... الان برا خودم سواله چرا گفتم خیر؟؟؟

...

یا مثلا همین جمعه... خونه مامانبزرگم بودم... شوهر خالم زنگ زد و گفت: خاله A ات هست

نمیدونم چرا گفتم: بله://

عجیب شدما

 

 

پ.ن: این پستو قرار بود جمعه بزارم ولی خب به دلایلی نشد دیگه

چالش حرف ناشناس

اینم چند وقتی هست مد شده... اینجا آی پی هم نداره

خیلی دوس دارم حرفاتونو بشنوم

کلیک کن روش و اگه حرفی هس ناشناس بزن

 

+منتظرم.... هر حرفی...

حس عجیب

چند لحظه پیش با رسیدن یه صدایی به گوشم بیدار شدم بنظرتون چی بود؟؟

عطسه و جواب منطقی

شما در جواب خدافظ چی میگین؟؟

 

یبار اومدم تنوع به خرج بدم گفتم ممنون... فرد مقابلم متعجب زل زد بهم انگار چیز عجیبیه... جوابم کامل کامل منطقی بود:/

یبار دیگه هم به یکی دیگه گفتم زد زیر خنده

بی حوصلگی نوشت

اومدم با یه عالمه انرژی منفی

 

بریزمشون اینجا؟؟

نه بابا بیخیال

بزار خوباشو بگم

 

خب بچه های بدی نبودن یکیشون شدید آدم باحال و شوخ طبعی بود کنارمم نشسته بود

بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan