نگارخانه ارامش

چالش «متفاوت فکر کنیم»

خب از طرف دوست مهربونم به این چالش دعوت شدم

خیلی سادس چالشش

من یه جمله میگم شما بیاین باز نویسیش کنین... میدونم استقبال نمیشه ولی اصلا برام مهم نیست(حالا ضایعم نکنینا)

و خب جمله

آسمان پر از ستاره است

 اولین نظرو من میذارم، یعنی هر کی زود تر از من گذاشت نظرشو میزنم عدم تایید گفته باشم

 

سخت ترین کار دعوت کردن بقیه به چالشه:(

پس همه رو دعوت میکنم و هر کی شرکت کرد یه شادی بهم هدیه کرده

(میخواین شرکت کنین یه جمله بزارین تو وبتون، ترجیحا ساده باشه تا بشه بازنویسیش کرد)

خانوم مهندس(حالیش نمیشه من نمیتونم مهندس بشم)

ببخشیدا ولی باز یذره گله میکنم خب...

این دبیرمون دیگه پدرمو در آورده بهم میگه خانوم مهندس تازه اسمم بلد نیست همون به خانوم مهندس میشناسه:((( این چیز بدی نیستا ولی خب با لحن بدی میگه من اعصابم میریزه بهم

حالا اینکه چرا میگه قضیش مفصله

این هم دبیر دینیمونه هم سواد رسانه(چقدرم که با هم جورن)

روز اول سواد رسانه شغل پدر و مهارتهایی که هر کدوم داریمو پرسید ازمون

من رفتم جلو بعد ازینکه شغل بابامو گفتم گفت: خب مهارتهات?

گفتم: هیچی خانوم

گفت: مگه میشه یعنی کار با کامپیوترم بلد نیستی؟

گفتم: به اندازه خودم بلدم

گفت: مثلا پاور بلدی درست کنی

گفتم: اینو که دیگه همه بلدن

گفت: که اینطور، استوری لاینم بلدی

گفتم: اونم پیش پا افتادست

گفت: ای جااااااااااانم

من زرداشو میخوام:(

یادمه بچه بودم یه نوع شکلات (تافی) بود که پوستش مثه تلق بود، دو رنگ داشت قرمز و زرد

همیشه ازینا دوست داشتم آخه بعد ازینکه میخوردیم پوستش و میگرفتیم جلو چشمون و دنیا قرمز یا زرد میشد (مردم واسه طعمش شکلات دوست دارن من واسه چی)

من همیشه زردشو دوست داشتم، انقدر ذوق میکردم وقتی دنیا رو زرد میدیدم، بچه بودیم با دنیای بچگونه

بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan