نگارخانه ارامش

انسان باشیم

اینروزا زیاد به این فکر میکنم که هنوزم انسانیت هست؟؟ هنوزم ادما به حال همدیگه اهمیت میدن؟

چند وقت پیش این کتاب ویکتورهوگو رو میخوندم و دیدم چقدر ادما میتونن سنگدل باشن، چقدر میتونن فقط به فکر خودشون و منافعشون باشن:)

امروز با شنیدن یسری اخبار بدجور دلم به حال خودم و مردم سرزمینم سوخت..

و وقتی بیشتر ناراحت شدم که دیدم همه اینا فردا روزی فراموش میشه و باز به همین درد کشیدن ادامه میدیم:)

این پست رو با حال روحی خوبی نمینویسم و شاید توی یه مکان نامناسب، ولی نیاز داشتم ذهنم رو خالی کنم.

شاید تا الان هیچکاری نکردم ولی از الان.. مبارزه ای نمیکنم ولی موافقتی هم نمیکنم:))

-بماند به یادگار از دقایق اخر 26 شهریور ماه 1401

بازگشت به بهانه چالش؟! شاید..

سلام سلام

خوشحالم دارم اینجا مینویسم و نمیدونم.. شاید دیگه جزئی از خانواده بیان به حساب نیام ولی عیب نداره مهم اینه من فراموشتون نکردمD:

خب که باید عارض بشم.. به این چالش دعوت نشدم ولی خودم خودمو دعوت کردم:) 

اهم.. یه ببخشید بدهکارم

روزا خیلی خسته کننده شدن..

هر روز مثل دیروز

ولی هنوز به امید برگشت روزایی که گذشت

زندگی میکنیم.

دیگه واقعا دلم میخواست سرشو بکنما

کلاسمون کلا 20 نفره... من با 18 تاشون هیچ مشکلی ندارم و تازه هممون کلی با هم دوستیم  و یکیمون نباشه انگار یچیزی کمه و اصلا کلاس باب میل نیس... حالا کلی از بچه هایی که با همشون همین امسال آشنا شدم حرف دارم که شاید بعدا براتون گفتم

حالا میرسیم به اون یه نفری که نه تنها من بلکه کل کلاس باهاش مشکل دارن://

از همه چیزش بگذریم (نمیخوام زیاد خون خودمو کثیف کنم ولی در کل اصلا شخصیت جالبی نداره) کار دیروزش به شدت رو مخ من و کلا همه بود

خانوم فامیلیش 4 خطه(اینو خالی بستم 4 خط نیست ولی خب) 5 کلمست که بعضیام دو تیکست... اگه اشتبا نکنم 13 بخشه. خب حالا اینا خیلی مهم نیس

دیروز برگه هامونو دادن، خانوم برگشته میگه نمرم با نقطه های فامیلیم سته

من رو میگید یعنی کاملا پوکر فیس شدم:/

پستی با اعصابی که از رده خارج شده

هیچی بد تر از این نیست که از یکی قهر باشی و اون اصلا متوجه نشه:(

یعنی اعصابت میزنه به هزار هااا

خانوم مهندس(حالیش نمیشه من نمیتونم مهندس بشم)

ببخشیدا ولی باز یذره گله میکنم خب...

این دبیرمون دیگه پدرمو در آورده بهم میگه خانوم مهندس تازه اسمم بلد نیست همون به خانوم مهندس میشناسه:((( این چیز بدی نیستا ولی خب با لحن بدی میگه من اعصابم میریزه بهم

حالا اینکه چرا میگه قضیش مفصله

این هم دبیر دینیمونه هم سواد رسانه(چقدرم که با هم جورن)

روز اول سواد رسانه شغل پدر و مهارتهایی که هر کدوم داریمو پرسید ازمون

من رفتم جلو بعد ازینکه شغل بابامو گفتم گفت: خب مهارتهات?

گفتم: هیچی خانوم

گفت: مگه میشه یعنی کار با کامپیوترم بلد نیستی؟

گفتم: به اندازه خودم بلدم

گفت: مثلا پاور بلدی درست کنی

گفتم: اینو که دیگه همه بلدن

گفت: که اینطور، استوری لاینم بلدی

گفتم: اونم پیش پا افتادست

گفت: ای جااااااااااانم

عنوان ندارم

حالا همون جسم 80 سانتی واسه من پشت چشم نازک میکنه، آخه پسر و چه به قهر؟؟!!

دیشب خونه مامانبزرگم اذیتم کرد، با هم بحثمون شد، حالا واسه من قیافه میگیره😂😂

من و یه جسم 80 سانتی:/

خیلی وقتا بعضی چیزا رو نمیشه تحمل کرد

.

.

.

بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan