نگارخانه ارامش

بله.... خیر:///

نمیدونم چرا چند وقته اینجوری شدم:/

 

دو هفته پیش با A رفته بودیم واسه ثبت نام دانشگاش

رسید که بره بخش حراست... گفتن فقط دانشجو میتونه بره تو

منم باید همونجا تو حیاط وایمیسادم

ساعت از 12 گذشته بود و کم کم سایه ها هم داشت میرفت

یه ساعتی گذشت... زیادی دیر کرده بود

واسه اولیا هم یه جلسه گذاشته بودن من تنها زیر آفتاب

یه لحظه که دیدم نگهبانه نیس خواستم برم تو که جلوم سبز شد و گفت: شما دانشجویین؟

منم کلی با کلاس گفتم: خیـــــــر

مرده هم یه نیش خند زد و گفت: پس بیرون

خودش زیر کولر نشسته یه لیوان چای و یه لیوان نسکافه جلوشه ما باید اون بیرون ذغال بشیم

منم با حرص اومدم بیرون که دیدم یکی از همراها که جلوی در بود داره میخنده

یعنی حقش بود میرفتم با زمین یکیش میکردم.. رو آب بخندی

ولی بدجور ضایعم کرد... الان برا خودم سواله چرا گفتم خیر؟؟؟

...

یا مثلا همین جمعه... خونه مامانبزرگم بودم... شوهر خالم زنگ زد و گفت: خاله A ات هست

نمیدونم چرا گفتم: بله://

عجیب شدما

 

 

پ.ن: این پستو قرار بود جمعه بزارم ولی خب به دلایلی نشد دیگه

چالش حرف ناشناس

اینم چند وقتی هست مد شده... اینجا آی پی هم نداره

خیلی دوس دارم حرفاتونو بشنوم

کلیک کن روش و اگه حرفی هس ناشناس بزن

 

+منتظرم.... هر حرفی...

حس عجیب

چند لحظه پیش با رسیدن یه صدایی به گوشم بیدار شدم بنظرتون چی بود؟؟

عطسه و جواب منطقی

شما در جواب خدافظ چی میگین؟؟

 

یبار اومدم تنوع به خرج بدم گفتم ممنون... فرد مقابلم متعجب زل زد بهم انگار چیز عجیبیه... جوابم کامل کامل منطقی بود:/

یبار دیگه هم به یکی دیگه گفتم زد زیر خنده

بی حوصلگی نوشت

اومدم با یه عالمه انرژی منفی

 

بریزمشون اینجا؟؟

نه بابا بیخیال

بزار خوباشو بگم

 

خب بچه های بدی نبودن یکیشون شدید آدم باحال و شوخ طبعی بود کنارمم نشسته بود

ماه مهرم که رسید:/

یعنی از فردا باید ساعت 6 بیدار بشم

بابا این نامردی نیست؟؟

خب خوشی های من تا نه ماه دیگه بای

چالش مدرسه

خب نیلو جون دعوتم کرد(دعوتم کردی؟) نمیدونم حالا هر چی که یه پست بزارم تلخ ترین یا شیرین ترین خاطره مدرسه رو تعریف کنم

بزارین دوتاشو بزارم

خب امــــــــــــ........ عه حافظه یاری نمیکنه

آها

دو یا سه سال پیش بود کلاسمون کلرش خراب بود و تو سالن مدرسه بودیم... زنگ تفریح یکی از دوستا گفت تو هم میای بازی؟

- چه بازی؟

نامردی بود

یادم میاد بچه که بودم مامانم میگفت:«من که میدونم چیکار کردی دلم میخواد خودت بگی»

منم میزدم زیر گریه😭

 

حالا فهمیدم اینجوری اعتراف میگرفته:(

 

 

+اگه کاری هم نکرده بودی میگفتی... زود گذشتا

شما زشت نمیشی عزیزم؟؟

A: عطسه وقتی از خواب بیدار میشه خیلی شلخته و زشت میشه

من: :/

:)

هر چی بدی دیدم

از خوبی خودم بود

:)

تسلیم نشو+ پ.ن

تسلیم نشو

موفقیت های بزرگ زمان می‌برند

بسی عجیب

انگار امروز روز برنامه نویسه

عجیب...

من زیاد مناسبتا برام مهم نیست ولی این فرق میکنه دیگه

بــازنــده نـشـــــو

اونی که زمین میخوره و بلند میشه

خیـلی قوی تـر از اونـیه که...

هیچوقت زمین نخورده

...

پس خودتو نباز

محکم ادامـــــه بده

بخشی از وجودم(وبلاگم)

 اگه یه درصد این وب براتون مهمه بخونین... ببینم میتونین حدس بزنین بعضی قسمتا به کی اشاره شده

 

 

از شروع وبلاگنویسیم نمیگم چون هم خیلی طولانی میشه هم اونو میخوام توی یه پست جدا توی یه مناسبت خاص بزارم

 

وبلاگم دقیقا کیه؟ دقیقا چیه؟ این سوالیه که از خودم پرسیدم و شبمو با این فکر صب کردم

امیدوارم

توی نیم ساعتی که گذشت دو نفر با دنیای وبلاگ نویسی خدافظی کردن، هردوتاشونم واقعا معرکه بودن، کوه امید:)

میدونم باز برمیگردن ایمان دارم

به شدت منتظر یکیشون میمونم

۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ . . . ۹ ۱۰ ۱۱
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نگارنده
Designed By Erfan Powered by Bayan