روزا خیلی خسته کننده شدن..
هر روز مثل دیروز
ولی هنوز به امید برگشت روزایی که گذشت
زندگی میکنیم.
پ.ن:امروز 20 ابانه و از اخرین باری که نوشتم نزدیک دو ماه میگذره
واقعا متاسفم بابت نبودنام..
خب دیگه نمیدونم چی بگم
ولی دلم برا همه تنگ شده بود برا همه
پ.ن2: درگیر درس و مشق و کلاسای مسخره مجازیم و به صورت دیوونه کننده ای دلم هوس مدرسه رفتن کرده.
پ.ن3: یه سانت قدم بلند تر شده ولی جسم هشتاد سانتیمون از یه مترم رد کرده
پ.ن4: انقدر با خودم غرغر آوردم که قابل شمارش نیست. قسمت بشه پستشون کنم😂
پ.ن5: افتادم رو دور این شعر و اصولا شعر گذاشتن تو پست بیشتر کار محیاس:) (همتونو یادمه ها)
شبم از بی ستارگی ، شب گور
در دلم گرمی ستاره ی دور
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
پ.ن6: میدونین که من عاشق نوشتنم و امسال از شانس بدم دبیر انشامون درس نمیده.. ولی من غصه نمیخورم.. تو مسابقات داستان نویسی بجاش شرکت میکنم:)
و اینکه خداروشکر امسال دیگه از زیست بدم نمیاد
+کسی منو یادشه؟؟
- سه شنبه ۲۰ آبان ۹۹